خاطرات انتخاباتی (بخش دوم)
خاطراصبح حامیان احمدینژاد اعلام راهپیمایی انقلاب تا آزادی کرده بودند و عصرش هم حامیان موسوی. صبح همه تیپ آدم بودند. گروههایی هم دیدم که با هم آمد بودند، ولی عمدتاً تکتک و دوتا دوتا بودند. شعرها و شعارهای طنز هم زیاد بود. اما جالب این بود که شعارهای مطرح شده در فیلم اخراجیها به وفور میان مردم شنیده میشد. برخی از شعارها هم از نوحههای مذهبی اخذ شده بود: موسوی دگر یار ندارد! مکن ای صبح طلوع…
بنر بزرگی درست شده بود با نام اخراجیهای سه. عکسهایش در اینترنت پخش شد. روز راهپیمایی هم عدهای میخواستند آن را روی پل عابر هوایی جلوی دانشگاه شریف آویزان کنند که احمدینژاد اشاره کرد که جمع کنند.
حسین فدایی (نماینده مجلس؛ جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی) پایه ثابت همه مراسمها بود. تنها میآمد و پوستری، پرچمی هم دست میگرفت. شاید همین باعث شده بود که بعد از انتخابات شایعهها دربارهاش زیاد ساخته شود. مثلاً اینکه کهریزک زیر نظر او بوده است و از این قبیل حرفها.
فکر نمیکردم مصلی کاملاً پر شود. با دوستان (عموماً همدانشگاهیها) از میدان هفت تیر تا مصلی را هم راهپپیمایی کردیم. پرچمها و پوسترها در دست ملت بود و منظرهای زیبا درست کرده بود. حدود ۳۰۰-۴۰۰ نفر بودیم. حامیان موسوی هم جمع شده بودند. کلاً زیاد انرژی داشتند، اما تعدادشان زیاد نبود: ده-بیست نفر بیشتر نبودند. صدایشان اصلاً شنیده نمیشد، توی صدای احمدینژادیها حل میشد…
در حاشیه همایش وبلاگنویسان حامی احمدینژاد، گروه مستندساز تلویزیون ملی سوئیس قول گرفتند که باهاشان مصاحبه کنیم. قرار را برای هفته بعد گذاشتیم. قرار شد برویم جایی که گروه رسانهای و وبلاگنویسان حامی احمدینژاد هستند. اما چنین جایی نبود. قرار شد برویم کافینت یا یه کافیشاپ که اینترنت وایرلس داشته باشه. همان هم نشد. با سید مصطفی رفتیم دفتر تلویزیون سوئیس. خودشون یه اتاق رو آماده کرده بودند که برویم و اونجا مثلاً وبلاگ به روز کنیم. درباره یوتیوب پرسیدند که چرا وقتی سرچ میکنیم نتایج همه علیه نظام است. درباره نفوذ اینترنت و میزان دسترسی عمومی به اینترنت حرف زدم.
با مسئول نمایندگی تلویزیون سوئیس در ایران هم حرف زدم. ایران را با سایر کشورهای منطقه قابل مقایسه نمیدانشت و جلوتر میدانست. وقتی از تحولات اقتصادی و عدالت توزیعی و عملکرد احمدینژاد گفتم، کاملاً همراهی کرد. نممونههای زیادی از روستاها و شهرهای کوچک را دیده بود. اما با این وجود دنبال علت اعتراضات به عملکرد احمدینژاد میگشت. دنبال کاسهای میگشت که زیر نیمکاسهی احمدینژاد است، اگر نبود که این مخالفتهای مردم شهرهای بزرگ پیش نمیآمد.
روز انتخابات محمدمسیح با یک خبرنگار برزیلی آمد دانشگاه ما. قبلاً هم ایران آمده بود. درباره ایران خیلی علاقه داشت اطلاعات کسب کند. خودش هم وبلاگ مینوشت. با وبلاگشتان فارسی آشنایی نسبی داشت. بیشتر سئوالات سیاسی میپرسید. درباره آزادی مطبوعات و … وقتی رسید حاجآقای پناهیان هم توی صف رأی بود. با او هم مصاحبه کرد. پناهیان درباره دیپلماسی عمومی برایش گفت.
میدان ولیعصر همیشه شلوغ بود، اما اون شب بیشتر شلوغ بود. مستعد درگیری بود. جماعتی که به تمام معنا اوباش بودند اومده بودند واسه دعوا. انگاری عمداً در هر دو طرف موسوی و احمدینژاد هم پخش شده بودند. یکی میگفت چاقو هم دستشون دیده بود. ترسیده بودم. مست بودند و دهنشون بوی گند الکل میداد. داغ کرده بودند. پر از شور بودند و شعارهای چرت و پرت علیه موسوی میدادند، اون وریها هم علیه احمدینژاد. جماعتی رو صف جلو وایسوندیم تا جلوی اینوریها رو بگیرند. چند نفر هم از حامیان موسوی همینکار رو با افراد سمت خودشون کردند. اما جمعیت هجوم میآورد. یهو یکی از احمدینژادیها اومد جلو شعار داد. ریختند رو سرش و با مشت و لگد زدند. نگذاشتم کسی بره حمایتش کنه. صادق رو به زور نشوندم روی شونهها تا شعارها رو عوض کنه. دو بار «احمدی رو ایول» میگفتند، دوباره برمیگشتند سراغ شعارهای خودشون: «چیز، چیز، چیز…» به خیر گذشت.
حقوقدانان حامی احمدینژاد هم جلسه گذاشته بودند توی ستادی توی خیابان فرشته. سخنرانش دکتر الهام بود. بیانیه حقوقدانان حامی احمدینژاد رو همانجا امضا کردم. من هم صحبت کردم و گفتم که دولت دهم هم دست همین رئیس جمهور است و این مسجل است. دولت باید در دوره بعد تدوین لایحه اصل هشتم رو مورد توجه قرار دهد تا انتقاد ایناندازه هزینهزا نباشد و از منتقدین حمایت شود. درباره حقوق بشر هم گفتم. دکتر الهام استقبال کرد. بعد از جلسه هم خصوصی رفتم سراغش و درباره حسین درخشان پرسیدم؛ از ادامه بازداشت او ابراز ناراحتی کرد و گفت به نظرم ارزش زندان رفتن ندارد.
سر چهاراره ولیعصر با یکی از حامیان موسوی بحث میکردم. دانشجوی ارشد حقوق شهید بهشتی بود. بحث رسید سر اصل ۴۴ و عقاید اقتصادی موسوی! من از عقاید موسوی حمایت میکردم و اون رد میکرد. بحث رسید به اختیارات رهبری. استناد کردم به اصل ۵۶ و ۵۷ که در آن «ولایت مطلقه امر» آمده است. قبول نکرد که در قانون اساسی چنین چیزی داریم. نشستم لب باغچه، لپتاپ رو آوردم براش قانون اساسی رو از رو خوندم. مقادیری بحث حقوقی کردیم، اما کلاً پرت بود. کاش لااقل یه بار قانون اساسی رو با دقت خوانده بودع بعد به خودش میگفت حقوقدان!
مازیار بیژنی را به کاریکاتورهای عدالتخواهانه و کیهانیش بیشتر میشناسند. توی انتخابات هم یه سه پایه برداشته بود در مراکز پر رفت و آمد کاریکاتور میکشید. سر چهارراه ولیعصر هم باهاش بودم. نزدیک بود کتک بخورد. مخالفان اجازه کشیدن نقاشی هم نمیدادند.
داشتیم با رفقا از میدان ولیعصر پائین میآمدیم. ساعت یک و نیم بود. به ماشینهایی که به سمت میدان در حرکت بودند عکس و پوستر میدادیم. یه پراید رو لاین سبقت توقف کرد. شیشه رو داد پائین. سردار رویانیان بود با خانواده محترم. سلام کردم و با خنده خسته نباشید گفت. تابلو بود که حامی احمدینژاد است.
من مونده بودم چطوری رفته اون بالا. رفته بود بالای تیر چراغ برق و پرچم ایران دست گرفته بود. بعضی از حامیان آقای سبز، با سنگ و چوب داشتند میزدندش. پلیس هم دخالت نمیکرد. معلوم بود ترسیده. اگه یه سنگ تو سرش میخورد و میافتاد عمرا زنده میموند. پائین تیر هم سبزها ایستاده بودند که اگر پائین هم آمد او را بزنند، به این جرم که چرا رفته اون بالا تبلیغ میکنه! با وساطت پلیس اجازه دادند بیاید پائین. فراریش دادیم، اما بعضیها باز هم دنبالش رفتند که بزننش.
اومده بودم شیراز. همایش حامیان احمدینژاد با سخنرانی پرفسور مولانا بود در تالار حافظیه. دم در پوسترهای تبلیغاتی احمدینژاد رو میفروختند: ۵۰۰ تومان! مسخرهشون کردم که «کی» اینها رو میخره. بعد از همایش فهمیدم که «کی» میخره، چون همه پوسترها فروخته شد.
امام جماعت مسجد محلهمون هم آمده بود همایش حامیان احمدینژاد. اصلاً فکرش رو هم نمیکردم اهل سیاست باشه. اما هم حمایت کرد و هم خودش اومده بود در مراسم شرکت کنه.
صادق شهبازی (دبیر جنبش عدالتخواه دانشجویی) میگفت دانشگاه تهران بود که بهش خبر داده بودند در مراسم سخنرانی کروبی در دانشگاه شریف یکی داره به نمایندگی از جنبش عدالتخواه علیه رهبری حرف میزنه. خودش رو رسانده بود به محل جلسه، اما راهش نداده بودند. حتی عدهای ریخته بودند و با مشت و لگد هم پذیرایی کرده بودند. با پارتیبازی خودش رو به داخل سالن رسانده بود، اما باز اجازه نداده بودند که حرف بزنه. وسط صحبت کروبی داد زده بود و از خودش اجازه خواسته بود. دوباره عدهای ریخته بودند رو سرش و کتکش زده بودند. کروبی اجازه داده بود حرف بزنه. گفته بود که ما اصلاً نمایندهای در اینجا نداشتهایم و حامی ولایت فقیه و نظام هستیم. بعد هم توپ رو انداخته بود تو زمین کروبی که شما ولایت فقیه و قانون اساسی را قبول دارید؟ کروبی خلع سلاح شده بود و عذر خواسته بود.
بخش اول را اینجا بخوانید: http://saleh.ruhollah.org/255
ماشاا… شما چقدر فعال بودی توی انتخابات 🙂
اجرکم عندا…
البته منباب ریا عرض میکنم که روزه هم هستم. تف به ریا!
این ها عکس امام(ره) را پاره کردند، با عشق او در دل میلیون ها مسلمان در سرتاسر عالم چه می کنند؟