عادتی از سر اتفاق
این روزها خودم هم از خودم خندهام میگیرد. دیگران هم یحتمل من را دیوانه حساب میکنند. اما اگر مثل من فکر کنند، باز هم چنین تصوری رو ادامه میدهند؟ عادت چند سالهام شده که حتی در تابستان هم کت بپوشم. نه اینکه اینقدر رسمی باشم که باید با کت و شلوار ِ آنچنانی در معرض دید باشم، و نه اینکه خوشم میآید که رسمی باشم. اما مگر میشود بدون جیبهای کت زندگی کرد؟
یعنی شما بگوئید! دو تا موبایل (هرچقدر هم کوچک و جمع و جور؛ حالا گالاکسی تب و اینها پیشکش) و مقداری پول و شاید یک تسبیح (نه چندان درشت، که البته تسبیح من درشت است) و مقادیری کاغذ و یک یا دو تا قلم (خودنویس، رواننویس یا مداد فشاری یا خودکار یا هرچی) و چند تا کارت ملی و گواهینامه و دانشجویی و … و یک مشت کلید (که گاهی تا ده تا هم میرسد) را چطور باید حمل کرد؟ اصلاً همهی اسنها هم نه، حتی اگر کم باشند، ضایع نیست که جیب شلوار آدم پر باشه؟
شاید قبلاً راحتتر لباس میپوشیدم. اما حالا معذبم. هروقت کت تنم نیست انگاری لختم. حتی حالا به کت هم رضایت نمیهم. این تابستان که می خواستم بعد از چهار سال کاپشن بخرم، به سرم زد که پالتو بگیرم. یعنی اولین پالتوم بود، اما خب لازم بود. اصلاً به قول برادرم پوشیدن پالتو به حیا نزدیکتره. البته برادرمان به الفاظ دیگری این جمله رو میگوید. حالا ما نقل به مضمون کردیم… (محض عرض ارادت به عمو فیلترچی!)
تازهترها که تشویق همسر هم مزید بر علت شده است. هروقت میپرسم چه بپوشم کت و شلوار را بر لباسهای اسپرت ترجیح میدهد و اصلاً مگر میشود از پیشنهاد همسر تخطی کرد؟ حاشا و کلا!
از سال سوم دانشجویی کت پوشیدم. اصلش هم از آنجایی جدی شد که یکی از اساتید حقوق گفت که یک حقوقدان بدون کت و شلوار نمیشود. ما هم جوگیر شدیم و اولین کت را به زور از پدرمان گرفتیم.
این حتماً شنیدهاید که میگویند اگر در تابستان کسی را با کت و شلوار دیدید یا قاضی است یا وکیل است و یا دیوانه. یحتمل راه دیگری هم ندارد. حالا من حقوق خواندهام، اما نه وکیل شدهام و نه قاضی. پس حتماً در دسته سوم جایی برای من خواهد بود.
اوایلش هم این جوری بود که زمستان به کت یا کاپشن عادت میکردم. جیبم هم پر بود از همه چیز. بعد که بهار میشد و هوا گرم میشد، نمیتوانستم این همه عادت را یکباره دور بریزم. مدتی به کاپشن بهاره روی آوردم. اما کمکم دیدم افاقه نمیکند. از اینجا بود که عادت کردیم به پوشیدن کت.
اوایل یک دست کت و شلوار داشتیم و بسمان بود. یه کت و شلوار طوسی که به قیمت سی هزار تومان خریده بودم. بعد از دو-سه سال یک دست دیگر این بار به رنگ مدادی برای عروسی خواهرم خریدم. یک سال بعد یک کت و شلوار سورمهای به مناسبت نمایشگاه رسانههای دیجیتال بهمان دادند. (تیم اجرایی نمایشگاه بودیم). یکسال بعدش هم کت و شلوار قهوهای برای عقد خریدم. یکسال بعدش همسرم به مناسبت تولد یک دست کت و شلوار طوسی تیره بهم داد. حالا امسال باز هم عروسی است و داستانی شده این خرید کت و شلوار. اصلاً انگار عادت شده است. افتادهام در یک حلقه بسته و هر روز بیشتر در این میانه غرق میشوم. اصلاً مگر میشود بدون کت بود؟ شمایی که کت نمیپوشید چه جور زندهاید؟