ما
درد تازه ای نیست. نخبگان ایرانی هیچ گاه نظر خود را با ضمیر متکلم مفرد نکرده اند و هیچ گاه از خواست خود نگفته اند. آنها همیشه نماینده همه هستند. خواه این نمایندگی با خواست مردم باشد و خواه نباشد.
احسان نراقی نویسنده کتاب «جامعه شناسی خودمان» در گفتگو با شماره اخیر نشریه آئین، این درد را فریاد زده بود که آنچه در مشروطه هم بر سر جامعه ایرانی آمد این بود که خواست خود را و مجموعه خود را مردم دانستند، در حالی که آحاد مردم این طرز فکر را قبول نداشتند.
درد حالا هم همین است. عده ای آمده اند و می گویند که یا باید میرحسین انتخاب می شد و یا اینکه تقلب شده است، چرا که مردم به میرحسین رای داده اند. حالا این مردم کجا هستند، ما که نمی دانیم. البته این گونه هم نیست که این ها بدون دلیل حرفی بزنند که از روشنفکران این امر بعید که ابعد است!
سخنان حکیمانه پرفسور زهرا رهنورد به عنوان روشنفکرترین زن روشنفکر ایران و سومین متفکر جهان هستند و شهره خاص و عام می باشند را –در خصوص تئوری داماد لرستان، فرزند آذربایجان- در نظر بیاورید. نه این که بخواهم بگویم که روشنفکران نمی توانند تحلیل کنند یا سواد ندارند، که البته شاید آن هم باشد، اما به نظر می رسد بیش از آن توهمی بر جماعت روشنفکر سایه انداخته است که نمی توانند چیز دیگری را ببینند.
این درد بدتری از جهل ساده است که فرد عامی می تواند به آن دچار شود. این جهل مرکب جماعت منورالفکر بیش از دیگران خطرناک است. حال این که این متوهم ها کی از توهم شان خارج شوند و به حالت عادی بازگردند، سئوالی است که گذر زمان پاسخش را می دهد