برادر خودتان را اصلاح کنید!

شنبه 21 آگوست 2010

امروز کتاب «نگاهی گذرا به بسیج و بسیجی» از آیت الله مصباح را می خواندم. تعبیری را ایشان درباره بسیجیان واقعی از منظر امیرالمومنین آورده بود:

بأبی و امّی؛ هم من عدّه اسماؤهم فی السماء معروفه و فی الارض مجهوله (خطبه ۱۸۷ نهج البلاغه)
پدر و مادرم به فدایشان باد؛ آنان کسانی هستند که در آسمان معروف ند و در زمین ناشاخته اند!

و در این سخن یکی از نشانه های مومنان و بسیجیان واقعی دوری از شهرت است و لزوماً کسانی که در در زمین شناخته شده هستند، مردان مومن و الهی نیستند. یعنی اینها ملاک نیست و بسیجی به دنبال طرح نام خود نیست و این خود یک ملاک است. اما این را گفته ام مقدمه بحثی دیگر؛

اسماعیل محمدی را دو-سه سالی است که می‌شناسم. اولین بار وبلاگش را در یک موج وبلاگی دیدم که علیه یکی از تروریست‌های جندالله که در همان زمان اعدام شده بود، نوشته بود. یادم هست که آن روزها نوشتن در فضای مجازی این‌قدر گسترده نبود و کسی نبود که از تمامیت اندیشه‌های امام و آقا در اینترنت دفاع کند. حتی در آن دوره خیلی‌ها اینترنت را یا مسخره می‌دانستند یا بازی کودکانه می‌شمردند و کلاً داشتن وبلاگ اگر بد نمی‌دانستند، خوب هم نمی‌دانستند. از روزهای اولی که در فرندفید عضو شدم، با اسماعیل بیشتر آشنا شدم. در شبکه های اجتماعی فعال بود و جزء معدود کسانی بود که از معتقدات بچه مسلمانی دفاع می کرد.

اما موضوع مطلبی است که آقای محمدی در نقد حسین قدیانی که منتشر شد، حسین قدیانی و یاران بر اسماعیل تاختند و او را با الفاظ شرم آوری چون حرامزاده، گرگ، جاهل، حسود،  بزدل، ترسو، موش و خفاش و … خطاب کردند.

حسین قدیانی

در سال هشتاد و هشت رویش های خوبی در فضای مجازی داشتیم. از مهمترین آنها حسین قدیانی بود که با نوشته های شورانگیز خود دلگرمی را در جبهه خودی پی گرفت. قبل از انتشار وطن امروز بخشی از نوشته های حسین قدیانی را دیده بودم. مطالب احساسی اما نه چندان بصیرت زا بود. بیشتر طنزنویس بود تا جدی نویس. البته کسی منکر توانایی او در نویسندگی نشده است. خوب می نوشت و نوشته هایش سرشار از احساس یک آدم دغدغه مند و ژورنالیست بود. اما موضوع چیز دیگری است…

چند ماهی می شود که درباره حسین قدیانی در جلسات حزب اللهی حرف زده می شود و از این روند او انتقاد می شود. از شیوه اش در انتقاد از سران فتنه گرفته تا شیوه اش در برخورد با خواهران و برادران مسلمان. تندروی و بی انصافی و بی ادبی و از همه مهمتر مواجهه او با رهبری.

البته این حرف ها منحصر در این دعوا نیست. همیشه دعوا بوده است.این که آقای قدیانی استناد به هدف درست خود می کند و از پاسخ به اشکالات درباره روش خود طفره می رود، ناشی از نگرشی است که بهره گیری از شیوه ای را برای بیان حق مجاز می شمارند. شهید مطهری ذیل بحث کیفیت استخدام وسیله می گوید:

امروز تفسیر المیزان را مطالعه می کردم دیدم ایشان [مرحوم علامه طباطبائی (ره)] ادب تبلیغ نبوت را که از قرآن استنباط کرده اند – که به طور کلی چه آدابی را همه انبیاء و از جمله رسول اکرم رعایت می کردند – از جمله همین مطلب را ذکر کرده اند که هرگز انبیاء در سیره و روش خودشان، برای رسیدن به حق از باطل استفاده نمی کنند، برای رسیدن به حق هم از خود حق استفاده می کنند.

یک حرفی در میان متجددین به اصطلاح طرح شده و خیلی هم رویش تکیه می شود، از فرنگیها گرفته شده است و مصریها با این قاعده و به این تعبیر بیان می کنند: «الغایات تبرر المبادی » یعنی هدف وسیله را مباح می کند، پس کوشش کن هدفت مقدس باشد، برای هدف مقدست از هر وسیله و لو نامقدس می توانی استفاده کنی.

برای حق باید از حق استفاده کرد. معنی این حرف این است: اگر من بدانم چنانچه یک حرف ناحق و نادرست، یک دروغ بگویم یا یک حدیث ضعیف، حدیثی که خودم می دانم دروغ ست برای شما بخوانم همین امشب همه گنهکاران شما توبه می کنند و همه شما نماز شب خوان می شوید، [در عین حال] اسلام به من چنین کاری را اجازه نمی دهد. آیا اسلام اجازه می دهد ما دروغ بگوییم که مردم برای امام حسین اشک بریزند؟ آن که می شنود که نمی داند دروغ است، اشک ریختن برای امام حسین هم که شک ندارد اجر و ثواب دارد، آیا اسلام اجازه می دهد؟ ابدا. اسلام نیازی به این دروغها ندارد. حق را با باطل آمیختن، حق را از میان می برد. وقتی انسان حق را ضمیمه باطل کرد، حق دیگر نمی ایستد، خودش می رود. حق تاب اینکه همراه باطل باقی بماند ندارد.

یکی از راههایی که از آن راه بر دین از جنبه های مختلف ضربه وارد شده است، رعایت نکردن این اصل است که ما همان طور که هدفمان باید مقدس باشد، وسایلی هم که برای این هدف مقدس استخدام می کنیم باید مقدس باشد. مثلا ما نباید دروغ بگوییم، نباید غیبت کنیم، نباید تهمت بزنیم، نه فقط برای خودمان نباید دروغ بگوییم، به نفع دین هم نباید دروغ بگوییم، یعنی به نفع دین هم نباید بی دینی کنیم، چون دروغ گفتن بی دینی است. به نفع دین دروغ گفتن، به نفع دین بی دینی کردن است. به نفع دین تهمت زدن، به نفع دین بی دینی کردن است. به نفع دین غیبت کردن، به نفع دین بی دینی کردن است. دین اجازه نمی دهد و لو به نفع خودش ما بی دینی کنیم. «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه» . ببینید سیره تبلیغی پیغمبر اکرم – که از مهمترین سیره های ایشان است – چگونه بوده! پیغمبر، اسلام را چگونه تبلیغ کرد، چگونه ارشاد و هدایت کرد؟

به نظرم ملاک ها روشن است. نباید از مسیر انصاف عدول کرد. نباید اخلاق و ادب را زیر پا نهاد. این ها اصول ما در جنگ نرم هستند. کسی نمی تواند به بهانه جنگ نرم اینها را زیر پا بگذارد. وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (سوره بقره آیه ۱۹۰)

این که کسی عکسش را در وبلاگ بگذارد به این معنی نیست که لزوماً هزینه می دهد برای اسلام و انقلاب. مثلاً من هم اگرچه عکسم هست و به اسم و هویت واقعی می نویسم، اما واقعاً همیشه این نکته را در ذهن دارم که دارم برای هوای نفس و دل خودم عکس می گذارم. (اصولاً من یک آدم خود شیفته هستم 🙂 ) ارجاعتان می دهم به همان جمله ی صدر مطلب از مولا علی علیه السلام.

وقتی رهبری ما را به وحدت فرا می خواند، کسانی که این گونه به همرزمان می تازند و آنها را موش و خفاش می خوانند و در برابرشان بی ادبی می کنند چقدر دورند از ملاکات رهبری… اگر اسماعیل محمدی ممکن است فردا از صراط مستقیم خارج می شود، شما امروز معلوم نیست که بر صراط مستقیم باشید.

جلوتر از رهبری یا عقب‌تر از او؟

حسین قدیانی می گوید ما باید جلوتر از رهبری حرکت کنیم و بر اساس نظر خودمان عمل کنیم. حرف او درست است که ما نباید همه جا را منتظر بمانیم که رهبری برای ما همه چیز را بگوید. ما باید بر اساس اصول کلی تعریف شده توسط رهبری حرکت کنیم. اما آقای قدیانی در جای دیگر می گوید که ما در برابر انتقادات از رهبری هزینه می کنیم. و به قول خودش همه چیز ما رهبری است و ما دست در جیب رهبری می کنیم و از داشته های او خرج می کنیم!!

معلوم نیست آقای قدیانی که قرار بود جلوی رهبری سینه سپر کند تا تیرها به جای رهبری به او اصابت کند، چرا در برابر هر تیری که به سمت او نشانه می رود جا خالی می دهد تا به جای او به رهبری بخورد و یا پشت رهبری سنگر می گیرد؟

نکته دیگر هم اینکه اگر رهبری ما یا یکی از  رفتارمان را تأئید کند، ملاک حق بودن رفتارهای بعدی هم می‌شود؟ خب اگر به این شیوه قرار به بحث باشد، رهبری بارها بنده را هم در جلسات عمومی و خصوصی تائید کرده است. پس همه کارها و حرف های من درست است و کسی حق انتقاد به من را ندارد!

* * * *

برادرم حسین قدیانی! ما نه به اندازه شما شهره ایم و نه وبلاگ درستی داریم. اما به همین اندازه که قدرت داریم باید در منکراتی که در اینترنت رواج داده اید بایستیم. تکلیف ماست که امر به معروف و نهی از منکر کنیم. تندخویی نکن! من در خفا هم به شما گفته بودم. اما انگار شما نمی خواهید سخن حق را بشنوید. حیف است که فردا بخواهیم تندتر از این به شما امر به معروف کنیم. خودتان را اصلاح کنید!

* * * *

شیوه ی حسین قدیانی بدجوری به مرا یاد حسین درخشان می اندازد. حاضر است فحش بشنود. اما در هر صورت در صدر باشد و پدرخواندگی کند… اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً

* * * *

مرتبط:

* غضنفر را بگیر

* درباره نسلی که فحاشی را دوست دارد

* آقاجان فکر نکنید که ما ساکت بودیم

* ادب در برابر مخالف


«آزادى تفکر، قلم و بیان»، نه یک شعار تبلیغاتى بلکه از اهداف اصلى انقلاب اسلامى است

چهارشنبه 18 آگوست 2010

چند روز پیش خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان تماس گرفت و درباره موضوع راهکارها برای جلوگیری از نفوذ اندیشه‌های غربی سئوال کرد. این موضوع با سخنان اخیر رئیس دستگاه قضا دوباره طرح شده بود که پیش‌فرض‌های علوم انسانی غربی را مخالف اسلام دانسته بود.

سئوال تازه‌ای نبود، اما انگار که جرقه‌ای در ذهنم زده باشند یادم به این نامه‌ها و پاسخ‌ها افتاد. هشت سال پیش جمعی از فضلای حوزه‌ی علمیه در نامه‌ای به رهبری، بر تشکیل کرسی‌های آزاد علمی تاکید کرده بودند.

میان این اسامی نام صادق آملی لاریجانی هم دیده می‌شود. علیرضا اعرافی، حسن رحیم‌پور ازغدی، صادق لاریجانی، رسول جعفریان، محمدسروش محلاتی، جواد محدثی، محسن قمی، حمید پارسانیا، سیدعباس صالحی، عبدالرضا ایزدپناه و محمدتقی سبحانی کسانی بودند که این نامه را نوشته بودند.

متن بسیار مهم و کلیدی‌یی است و راهبردهای اساسی که رهبری در پاسخ به آن نوشته‌اند. این متن را باید بارها خواند و خواند. و البته و صد البته مبنای عمل قرار داد.

بخشی از نامه جمعی از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه

– سخنان مکرر حضرتعالى و به‌‌ویژه بیانات ارزشمند شما در دیدار اعضای محترم انجمن قلم (مورخه ۸۱,۱۱,۸) در تشویق به نهضت علمی و آزاداندیشی، یک فراخوان تاریخی است که اگر به درستی از سوی نخبگان و متصدیان فرهنگ کشور، درک و تعقیب گردد، نقطه‌ی عطفی در حیات انقلاب بوده و اگر بی‌پاسخ بماند، علامت سؤال و تعجب بر رفتار همگان است.

امام راحل (قدس سره) بارها از ضرورت تحول هدایت شده در حوزه و دانشگاه، سخن گفتند. مصلحانی چون شهید مطهری و شهید بهشتی نیز در این راه سرمایه‌گذاری کردند و شخص حضرتعالی از سال‌های پیش از انقلاب تا هم‌اکنون، بارها و بارها تحول حساب شده در حوزه، اجتهاد دینی و نواندیشی علمی، جنبش نرم‌افزاری برای تولید انبوه علم در حوزه و دانشگاه را جزء آرمان‌های اصلی انقلاب دانسته‌اید و بارها به آزاداندیشی توأم با انضباط و گفتگوی توأم با اخلاق، دعوت کرده‌اید.

– تنها راه پیش پای ما، ارتقای کمیت و کیفیت در تولید فکر و علم در حوزه و دانشگاه است و تا وقتی که «تولید» بر ترجمه و تکرار و نیز «اجتهاد» بر تقلید، فزونی نیابد، سیر جوامع اسلامی همچنان قهقرائی خواهد ماند و امت اسلام و ملت ایران علیرغم همه‌ی فداکاری‌ها در صحنه‌ی تمدن، فرودست خواهند بود.

– از عوامل اصلی زمینه‌ساز برای تولید «علم و نظریه» و نهضت نرم‌افزاری، همانا سالم‌سازی گفتگوها و سپس تضمین بقای این فضای سالم و علمی برای مباحثه و گفتگوست؛ زیرا آنگاه که تعادل در کار نباشد، جامعه‌ی علمی و فرهنگی ما در نوسان بین «سکوت» و «هرزه‌گوئی» خواهد پژمرد. حوزه و دانشگاه برای رشد، به فضائی دور از افراط و تفریط نیازمندند که در آن، از سوءظن و بدبینی و ضیق صدر و از کفرگوئی و بی‌ادبی و حریم‌شکنی، خبری نباشد؛ فضائی باز و اسلامی که در آن نه به محض شنیدن فکر تازه، به یکدیگر تهمت و افترا بزنیم و نه تحت عنوان «نواندیشی»، مرزهای حقیقت و فضیلت را برچینیم و ترک اصول کنیم. در این فضاست که تفاوت «اصول‌گرائی» با «تحجر» و تفاوت «نواندیشی» با «بدعت‌گذاری» روشن خواهد شد. جامعه‌ی دینی به «آزادی» بدون هرج و مرج و به «ارزش‌باوری» بدون قشری‌گری، نیاز مبرم دارد و برای مبارزه با افراط و تفریط، بهترین و شاید تنها راه حل، همانا تعریض و تضمین مسیر «تعادل» است.

– از بزرگانی چون شما که برای آزادی بمثابه یک ارزش اسلامی، سالها زندان و تبعید را تحمل کرده‌اند، بارها شنیده‌ایم که آزادی، نه تنها دادنی و گرفتنی بلکه آموختنی است. آنچه امروز ضرورت فوری دارد، همین نهادینه کردن آزادی‌های فراهم آمده در جمهوری اسلامی و ترویج ادب استفاده از آن است که باید از راه نهادسازی برای گفتگوهای شفاف و مستدل در همه‌ی قلمروهای علمی و دینی در دانشگاه و حوزه صورت گیرد؛ به‌نحوی که صریحاً تحت‌الحمایه‌ی نظام باشد و فرهنگ «مناظره و اجتهاد و تولید نظریه» را حمایت و هدایت و بلکه تشویق کند.

– بی‌شک فرهنگ «تولید علم»، یک فرهنگ ریشه‌دار اسلامی است که به جامعه‌ی دینی بالندهتر و حکومت دینی پیشروتر خواهد انجامید و روشن است که اگر فضای علمی، نهادینه نشود، ما هرگز تولید نرم‌افزار علمی و دینی به قدر لازم نخواهیم داشت و بدون این نرم‌افزار، تداوم «حکومت دینی» در عصر تراکم نرم‌افزارهای غیردینی و ضددینی، بسیار مشکل و احیاناً صوری خواهد شد. «مناظره و نظریه‌پردازی» در چارچوب محکمات اسلام و با رعایت اخلاق و منطق علمی، یک ارزش دیرینه در فرهنگ اسلام و یک روال جاری در حوزه‌های علمیه بوده است و تاریخ فقه، اصول، کلام، تفسیر و فلسفه و سایر معارف دینی ما اعم از عقلی و نقلی، سرشار از «مناظره و نظریه‌پردازی» است و اصولاً مفاخر علمی حوزه، همواره با نقد نظریات دیگران، زمینه‌ی رشد و شکوفایی یافته‌اند.

* * * * *

پاسخ رهبر معظم انقلاب اسلامی
به نامه جمعى از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه
در مورد کرسی‌های نظریه‌پردازی

مقام معظم رهبری

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم

فرزندان و برادران عزیز

با همه مضمون نامه شما موافقم و از شما و همفکرانتان در حوزه و دانشگاه مى‌خواهم که این ایده‌ها را تا لحظه عملى‌شدن و ثمر دادن، هر چند دراز مدت، تعقیب کنید. نه مأیوس و نه شتابزده، اما باید این راه را که راه شکوفائى و خلاقیت است به هر قیمت پیمود. این انقلاب باید بماند و برنامه تاریخى و جهانى خویش را به بار نشاند و همین که این عزم و بیدارى و خودآگاهى در نسل دوم حوزه و دانشگاه نیز بیدار شده است، همین که این نسل از افراط و تفریط، رنج مى‌برد و راه ترقى و تکامل را نه در «جمود و تحجر» و نه در «خودباختگى و تقلید»، بلکه در نشاط اجتهادى و تولید فکر علمى و دینى مى‌داند و مى‌خواهد که شجاعت نظریه پردازى و مناظره در ضمن وفادارى به اصول و اخلاق و منطق در حوزه و دانشگاه، بیدار شود و اراده کرده است که سؤالات و شبهات را بى‌پاسخ نگذارد، خود، فى نفسه یک پیروزى و دستاورد است و باید آن را گرامى داشت و آنگاه که نخبگان ما نقطه تعادل میان «هرج و مرج» و «دیکتاتورى» را شناسائى و تثبیت کنند، دوران جدید آغاز شده است. آرى، نباید از «آزادى» ترسید و از «مناظره» گریخت و «نقد و انتقاد» را به کالاى قاچاق و یا امرى تشریفاتى، تبدیل کرد چنانچه نباید بجاى مناظره، به «جدال و مراء»، گرفتار آمد و بجاى آزادى، به دام هتاکى و مسئولیت گریزى لغزید. آن روز که سهم «آزادى»، سهم «اخلاق» و سهم «منطق»، همه یکجا و در کنار یکدیگر اداء شود، آغاز روند خلاقیت علمى و تفکر بالنده دینى در این جامعه است و کلید جنبش «تولید نرم افزار علمى و دینى» در کلیه علوم و معارف دانشگاهى و حوزوى زده شده است. بى‌شک آزادیخواهى و مطالبه فرصتى براى اندیشیدن و براى بیان اندیشه توأم با رعایت «ادب استفاده از آزادى»، یک مطالبه اسلامى است و «آزادى تفکر، قلم و بیان»، نه یک شعار تبلیغاتى بلکه از اهداف اصلى انقلاب اسلامى است. من عمیقاً متأسفم که برخى میان مرداب «سکوت و جمود» با گرداب «هرزه گوئى و کفرگوئى»، طریق سومى نمى‌شناسند و گمان مى‌کنند که براى پرهیز از هر یک از این دو، باید به دام دیگرى افتاد. حال آن‌که انقلاب اسلامى آمد تا هم «فرهنگ خفقان و سرجنبانیدن و جمود» و هم «فرهنگ آزادى بى‌مهار و خودخواهانه غربى» را نقد و اصلاح کند و فضائى بسازد که در آن، «آزادى بیان»، مقید به «منطق و اخلاق و حقوق معنوى و مادى دیگران» و نه به هیچ چیز دیگرى، تبدیل به فرهنگ اجتماعى و حکومتى گردد و حریت و تعادل و عقلانیت و انصاف، سکه رائج شود تا همه اندیشه‌ها در همه حوزه‌ها فعال و برانگیخته گردند و «زاد و ولد فرهنگى» که به تعبیر روایات پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت ایشان (علیهم‌السّلام)، محصول «تضارب آراء و عقول» است، عادت ثانوى نخبگان و اندیشه‌وران گردد. بویژه که فرهنگ اسلامى و تمدن اسلامى همواره در مصاف با معضلات جدید و نیز در چالش با مکاتب و تمدنهاى دیگر، شکفته است و پاسخ به شبهه نیز بدون شناخت شبهه، ناممکن است. اما متأسفانه گروهى بدنبال سیاست زدگى و گروهى بدنبال سیاست زدائى، دائماً تبدیل فضاى فرهنگى کشور را به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گرداب وار، مى‌خواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون، بتوانند تأثیرگذار و جریان ساز باشند و سطح تفکر اجتماعى را پائین آورده و همه فرصت ملى را هدر دهند و اعصاب ملت را بفرسایند و درگیرى‌هاى غلط و منحط قبیله اى یا فرهنگ فاسد بیگانه را رواج دهند و در نتیجه صاحبان خرد و احساس، ساکت و مسکوت بمانند و صاحبدلان و خردمندان، برکنار و در حاشیه مانده و منزوى، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائى، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعواها، تکرارى و ثابت و سطحى و نازل مى‌گردد، هیچ فکرى تولید و حرف تازه اى گفته نمى‌شود، عده‌اى مدام خود را تکرار مى‌کنند و عده‌اى دیگر تنها غرب را ترجمه مى‌کنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویش اند، دچار انفعال و عقبگرد مى‌شوند. چنانچه در نامه خود توجه کرده‌اید، براى بیدار کردن عقل جمعى، چاره اى جز مشاوره و مناظره نیست و بدون فضاى انتقادى سالم و بدون آزادى بیان و گفتگوى آزاد با «حمایت حکومت اسلامى»و «هدایت علماء و صاحبنظران»، تولید علم و اندیشه دینى و در نتیجه، تمدن سازى و جامعه پردازى، ناممکن یا بسیار مشکل خواهد بود. براى علاج بیمارى‌ها و هتاکى‌ها و مهار هرج و مرج فرهنگى نیز بهترین راه، همین است که آزادى بیان در چارچوب قانون و تولید نظریه در چارچوب اسلام، حمایت و نهادینه شود. بنظر مى‌رسد که هر سه روش پیشنهادى شما یعنى تشکیل ۱) «کرسى‌هاى نظریه‌پردازى» ۲) «کرسى‌هاى پاسخ به سؤالات و شبهات» و ۳) «کرسى‌هاى نقد و مناظره»، روشهائى عملى و معقول باشند و خوب است که حمایت و مدیریت شوند بنحوى که هر چه بیشتر، مجال علم، گسترش یافته و فضا بر دکانداران و فریبکاران و راهزنان راه علم و دین، تنگ‌تر شود.

باید «تولید نظریه و فکر»، تبدیل به یک ارزش عمومى در حوزه و دانشگاه شود و در قلمروهاى گوناگون عقل نظرى و عملى، از نظریه‌سازان، تقدیر بعمل آید و به نوآوران، جایزه داده شود و سخنانشان شنیده شود تا دیگران نیز به خلاقیت و اجتهاد، تشویق شوند. باید ایده‌ها در چارچوب منطق و اخلاق و در جهت رشد اسلامى با یکدیگر رقابت کنند و مصاف دهند تا جهان اسلام، اعاده هویت و عزت کند و ملت ایران به رتبه اى جهانى که استحقاق آن را دارد بار دیگر دست یابد.

من بر پیشنهاد شما مى‌افزایم که این ایده چه در قالب «مناظره‌هاى قانونمند و توأم با امکان داورى» و با حضور «هیئت داورى علمى» و چه در قالب تمهید «فرصت براى نظریه‌سازان» و سپس «نقد و بررسى» ایده آنان توسط نخبگان فن و در محضر وجدان علمى حوزه و دانشگاه، تنها محدود به برخى قلمروهاى فکر دینى یا علوم انسانى و اجتماعى نیز نماند بلکه در کلیه علوم و رشته‌هاى نظرى و عملى (حتى علوم پایه و علوم کاربردى و …) و در جهت حمایت از کاشفان و مخترعان و نظریه‌سازان در این علوم و در فنون و صنایع نیز چنین فضائى پدید آید و البته براى آن‌که ضریب «علمى بودن» این نظریات و مناظرات، پائین نیاید و پخته گوئى شود و سطح گفتگوها نازل و عوامانه و تبلیغاتى نشود، باید تمهیداتى اندیشید و قواعدى نوشت. این‌جانب با چنین طرحهائى همواره موافق بوده‌ام و از آن حمایت خواهم کرد و از شوراى محترم مدیریت حوزه علمیه قم مى‌خواهم تا با اطلاع و مساعدت «مراجع بزرگوار و محترم» و با همکارى و مشارکت «اساتید و محققین برجسته حوزه»، براى بالندگى بیشتر فقه و اصول و فلسفه و کلام و تفسیر و سایر موضوعات تحقیق و تألیف دینى، و نیز فعال کردن «نهضت پاسخ به سؤالات نظرى و عملى جامعه»، تدارک چنین فرصتى را ببینند. از شوراى محترم انقلاب فرهنگى و بویژه ریاست محترم آن نیز مى‌خواهم که این ایده را در اولویت دستور کار شورا براى رشد کلیه علوم دانشگاهى و نقد متون ترجمه اى و آغاز «دوران خلاقیت و تولید» در عرصه علوم و فنون و صنایع و بویژه رشته‌هاى علوم انسانى و نیز معارف اسلامى قرار دهند تا زمینه براى اینکار بزرگ بتدریج فراهم گردد و دانشگاههاى ما بار دیگر در صف مقدم تمدن سازى اسلامى و رشد علوم و تولید فناورى و فرهنگ، قرار گیرند. بى‌شک هر دو نهاد از طرحهاى پیشنهادى فضلاء دانشگاهى و حوزوى و از جمله طرح شما، استفاده خواهند کرد تا با رعایت همه جوانب مسأله، جنبش «پاسخ به سؤالات»، «مناظرات علمى» و «نظریه پردازى روشمند» را در کلیه قلمروهاى علمى حوزه و دانشگاه، نهادینه و تشویق کنند. امیدوارم که مراحل اجراء این ایده، دچار فرسایش ادارى نشده و تا پیش از بیست و پنجمین سالگرد انقلاب، نخستین ثمرات مهم آن آشکار شده باشد. واللَّه المستعان.

والسّلام علیکم و رحمهاللَّه
۱۶/۱۱/۱۳۸۱


نمی دانم

جمعه 16 جولای 2010

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم
زبانم در دهان ِ باز بسته‌ست

در ِ تنگ ِ قفس بازست و افسوس
که بال ِ مرغ ِ آوازم شکسته‌ست

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم
غمی در استخوانم می‌گدازد

یال ِ ناشناسی آشنا رنگ
گهی می‌سوزدم گه می‌نوازد

گهی در خاطرم می‌جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی ِ غم‌های انبوه

که در رگ‌هام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین ِ اندوه

فغانی گرم و خون آلود و پردرد
فرو می‌پیچیدم در سینه‌ی تنگ

چو فریاد ِ یکی دیوانه‌ی گنگ
که می‌کوبد سر ِ شوریده بر سنگ

سر شکی تلخ و شور از چشمه ی دل
نهان در سینه می‌جوشد شب و روز

چنان مار ِ گرفتاری که ریزد
شرنگ ِ خشمش از نیش ِ جگر سوز

پریشان سایه‌ای آشفته آهنگ
ز مغزم می‌تراود گیج و گمراه

چو روح ِ خوابگردی مات و مدهوش
که بی‌سامان به ره افتد شبانگاه

درون ِ سینه‌ام دردی‌ست خون بار
که همچون گریه می‌گیرد گلویم

غمی آشفته، دردی گریه آلود …
نمی دانم چه می‌خواهم بگویم

ه.الف.سایه


قوانین به درد می‌خورند!

دوشنبه 12 جولای 2010

Cyber_laws

یک. روز یکشنبه در دوره‌ی توانمندسازی و مهارت‌آموزی فضای مجازی درباره قوانین و مقررات فضای مجازی حرف می‌زدم. به وضوح شاهد بودم که دانشجویان موضوع را زائد می‌دانند و انتقاد می‌کنند که این حرف‌ها به چه درد ما می‌خورد. با مثال شروع کردم و پرسیدم: آیا شما حسین درخشان را می‌شناسید؟ پاسخ‌شان منفی بود. چیزی درباره پرونده‌ی وبلاگ‌نویسان شنیده‌اید؟ باز هم جواب‌شان منفی بود. درباره فیلترینگ پرسیدم. بعضی‌شان چیزهایی می‌دانستند. باز هم جای شکرش باقی بود که با موضوع فیلترینگ خودسرانه و سلیقه‌ای مواجه شده بودند و درباره وردپرس هم چیزهایی شنیده بودند. از فیلترینگ شروع کردم و حرف‌هایی زدم. بعد هم برای اینکه توجه‌شان را جلب کنم گفتم که شاید شما هم یک روز به فیلترینگ غیرمنطقی دچار شوید. شاید به دادگاه ناخواسته مبتلا شوید. اما کسی باور نمی‌کند…

دو. روز دوشنبه صبح موبایل‌م زنگ می‌خورد. مردی جاافتاده از آن سوی خط خود را منصوری معرفی می‌کند و درباره یک سایت سئوال می‌پرسد. خودم را مدیرسایت معرفی می‌کنم. از من آدرس می‌خواهد تا نامه‌ای از شعبه نهم «دادسرای کارکنان دولت و رسانه» برای‌م ارسال کند. بدون آنکه خودم را ببازم به وی اطمینان می‌دهم که شخصاً در دادسرا حاضر می‌شوم. قرار را برای روز سه‌شنبه می‌گذارم. می‌پرسم اتهامم چیست؟ پاسخی نمی‌دهد و به حضور در دادسرا موکول می‌کند.
حالا که تلفن تمام شده است استرس سراغ‌م می‌آید که یعنی چه شده است. مطالب اخیر سایت را از نظر می‌گذرانم. مطلب خاصی یادم نمی‌آید. شرم می‌کنم که به کسی از خانواده این موضوع را در میان بگذارم. پیش خودم می‌گویم اگر به پدرم بگوید حتماً می‌آید تهران؛ بالاخره اون بیش از من با دادگاه و دادسرا آشنایی دارد. من فقط تئوری خوانده‌ام و پدرم بیش از من دادگاه دیده است و وکالت و نمایندگی حقوقی بر عهده داشته است. اما به هر حال پشیمان می‌شوم. همسرم را هم در جریان نمی‌گذارم به این امید که پایان خوشی داشته باشد…

سه. زنگ می‌زنم به هادی، از هم‌کلاسی‌هایی که حالا دارد دوره کارآموزی وکالت‌ش را می‌گذراند. پیشنهاد می‌کند که اگر احضاریه کتبی داده‌اند در همان دعوت اول حاضر شو. خودم هم همین را می‌گویم. بعضی‌ها هم با رفتن مخالف‌ند. بعضی‌ها هم می‌گویند تجربه نشان داده است که در همان جلسه اول یا قرار بازداشت صادر می‌کنند یا وثیقه. و من وثیقه ندارم…

چهار. صبح محمدصادق زنگ می‌زند که وثیقه را چه کردی و پاسخ سرد من را می‌شنود. با این امید که لااقل قرار کفالت صادر شود عازم دادگاه می‌شوم. خودم را ساعت ده به شعبه نه می‌رسانم. اما قاضی حاضر نیست. مسئول دفتر شعبه اتهام ثبت شده در کامپیوتر را نشر اکاذیب می‌خواند و البته تاکید می‌کند که این معلوم نیست درست باشد. صبر می‌کنم تا قاضی بیاید.
پشت در شعبه آقای نژادحسینیان را می‌بینم که نشسته است و خبرهای پرینت‌شده‌ای را از نظر می‌گذراند. اول مطمئن نبودم که خودش باشد. اما کم‌‌کم اطمینان پیدا می‌کنم که خودش است: بعداً حدس می‌زنم که اتهامش نشر اکاذیب باشد.

پنج. وارد اتاق آقای قاضی می‌شوم. روحانی جاافتاده‌ای پشت میز نشسته است و دور و برش پر است از پروندهایی که احتمالاً هرکدام هم چندین نفر را درگیر خود کرده است. اتاق نورگیر خوبی ندارد. اما آقای قاضی آدم مؤدبی است. قبلاً زیاد بدی قضات را شنیده بودم. جواب سلامم را می‌دهد و اشاره می‌کند که مقابل‌ش بنشینم. پرونده را باز می‌کند و احراز هویت می‌کند. صفحه‌از یک وبلاگ را نشان‌م می‌دهد که شماره تلفن همراه نمایندگان مجلس موافق با طرح وقف دانشگاه آزاد روی آن مندرج است. مطمئن هستم که این محتوا را ما منتشر نکرده‌ایم. البته قبل از انتشار دیده بودم که در یک گروپ منتشر شده بود. اما من منتشر نکرده‌ام. تنها وجه اشتراک من با آن وبلاگ مشابهت در عنوان است. ربطی به ما ندارد که آن وبلاگ بی‌نام و نشان پلاکفا مال من باشد.
برگ بازجویی و صورتمجلس را پرمی‌کنم. آقای قاضی سئوال می‌نویسد و جواب مکتوب من را دریافت می‌کند. آی این وبلاگ مال شماست؟ اگر این وبلاگ مال شما نیست، پس کدام وبلاگ مال شماست؟ آیا در ساماندهی ثبت شده‌اید؟ اگر ثبت شده است، مدیرمسئول کیست؟ آیا مطمئن هستید که این وبلاگ مال شما نیست؟ اسم وبلاگ شما هیچ‌وقت … نبوده؟
سئوال دوم را که می‌بینم به آقای قاضی یادآوری می‌کنم که من حقوق خوانده‌ام و می‌دانم این سئوال ربطی به پرونده ندارد و الزامی به پاسخ به آن ندارم. اما برای اعتمادسازی پاسخ آن را هم می‌دهم.

شش. آقای قاضی از وابستگی سیاسی سایت سئوال می‌پرسد. هرچند می‌گویم مستقل هستیم اما باور نمی‌کند. اسم جنبش عدالتخواه دانشجویی و سابقه فعالیت‌م را که می‌گویم، تلفن را برمی‌دارد و به دفترش زنگ می‌زند: پرونده دانشجویان را بیاورید! به دلیل انتشار بیانیه مشترک دبیران تمام اتحادیه‌های دانشجویی متهم هستند که به مقام شامخ مجلس توهین کرده‌اند.
در موضعی نیستم که بتوانم تند حرف بزنم، اما اشاره می‌کنم که اصل هشتم قانون اساسی امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه (و نه حق) همه‌ی مردم می‌داند؛ اما متاسفانه قانونی که باید در این زمینه باشد وجود ندارد و ناصحان و آمران به معروف و ناقدان از هیچ حمایتی برخوردار نمی‌شوند. و باز می‌گویم که نباید این هزینه‌ها به گونه‌ای باشد که افراد را به انزوا بکشاند و از عدالتخواهی و مطالبه باز بدارد.
قاضی هم نرمتر شده است و می‌گوید که ما نمی‌توانیم نسبت به تندروی‌ها بی‌توجه باشیم. و هرکس کار سیاسی می‌کند باید لوازم و مسئولیت‌های حقوقی و اخلاقی‌ش را بپذیرد. و این‌که دستگاه قضایی تکلیفی دارد و دیگران هم تکلیفی. درباره بازجویی متهمان بعد از انتخابات هم چیزهایی می‌گوید…

هفت. بیشتر نمی‌خواهم بحث کنم. قاضی می‌گوید که شانس آورده‌ای و از بغل گوشت رد شده است! دادستان به عنوان مدعی‌العموم به اتهام انتشار اسرار و نقض حریم خصوصی شکایت کرده بود. خداحافظی می‌کنیم تا برویم. آقای قاضی از پشت میز برمی‌خیزد و بدرقه‌مان می‌کند و ابراز امیدواری می‌کند که باز هم برای گپ و گفت همدیگر را ببینیم.


فتنه‌هایی به رنگ طنز

شنبه 19 ژوئن 2010

خبرآنلاین نوشت: مهدی کروبی، ‌در مصاحبه‌ای با روزنامه لوموند به شرح دیدگاه‌های خود در خصوص فضای کشور یک‌سال پس از انتخابات ریاست‌جمهوری پرداخته است.

وی در مورد مشروعیت دولت دهم گفت: این دولت نمی‌تواند در خدمت مردم باشد، زیرا مشروعیت مردمی ندارد! البته کروبی به میزان آرای رئیس جمهور منتخب اشاره نکرد و برای اظهارات خود دلیلی ارائه نداد. وی حتی اشاره نکرد که در انتخابات گذشته از بین ۴ کاندیدا پنجم شده است.

اصلن سر به بیابون می‌ذاریم!

کروبی همچنین در باره درخواست راهپیمایی در سالگرد انتخابات گفت: درخواست را مطرح کردیم و منتظر پاسخ هم ماندیم. من حتی به دولت پیشنهاد کردم که به طرفدان خودشان اجازه بدهد که در محله‌های مناسب دست به تظاهرات بزنند و به ما اجازه دهند که در نقاط دورافتاده و کویری تجمع کنیم. ولی در هیچیک از این موارد جوابی از سوی دریافت نکردیم.

کروبی توضیح نداد که منظورشان از محله‌های مناسب کجاست. البته قابل حدس است که منظورش از نقاط دورافتاده و کویری جاهایی حوالی میدان ونک و سعادت‌آباد و زعفرانیه و تجریش و بالاتر است. پیش از این جواد اطاعت عضو شورای مرکزی حزب شخصی کروبی نیز اشاره کرده بود که به دلیل گران شدن نان در محله‌شان (سعادت آباد) مردم نمی‌توانند نان برای خوردن گیر بیاورند و نانوایی‌های این محله خلوت شده است.

سالگرد نظریه‌ی قرن: داماد لرستان و فرزند آذربایجان

به حمد الهی در سالگرد صدور نظریه داماد لرستان و فرزند آذربایجان، شاهد آن هستیم که ریشه های طنز در میان گفته‌ها و اندیشه‌های سران فتنه همچنان جوشان است و ملت ایران لحظه ای خنده از لبانشان جدا نمی شود.

علیرغم تلخی‌های یکسال گذشته کلماتی به دایره واژگان طنز مردم اضافه شده است که مسرت و بهجت مردم را به دنبال داشته است. به طوری که با شنیدن هرکدام از آنها گل خنده بر لبانشان می‌شکفد. اگر باور ندارید، نظر مردم درباره‌ی این کلمات را جویا شوید: نن جون کروبی، دول الخلیج العربیه، مردان خداجو، صحنه آرایی خطرناک، ساندیس، مهندسی شده، سطل زباله و مواردی از این قبیل!

– – – – – – – – – –

پی‌نوشت یک. قبلاً هم پیشنهاد شده بود از آقای کروبی دعوت شود تا هرشب برای مردم سخنرانی کنند تا از این راه بینندگان تلویزیون هم افزایش یابد و هم از بینندگان شبکه‌های شبکه فارسی۱ کم شود. خطر فارسی۱ جدی است.

پی‌نوشت دو. ما این هشت روز را گرامی می‌داریم و به روح و روان کروبی و موسوی و رهنورد درود و سلام می‌فرستیم!


عباس به خاطر من و تو سختی می کشد…

شنبه 12 ژوئن 2010

abbasعباس کارگر جاوید را نمی شناسم و فکر می کنم نتوانم آنچه بر سر او گذشته است به درستی درک کنم.می دانم که زندگی اش به خاطر آن لحظه و آن اتفاق به هم ریخته است و همه ی نگاه ها و اتهام را کذابان و امپراطوران دروغ به سوی او نشانه گرفته اند. دارم می بینم که چطور او را از همه چیز مرحوم کرده اند. از زندگی و از آرامش و از خانواده و از شغل و …

نمی توانم بفهمم. فقط می توانم تکرار کنم که او را تهدید کرده اند. به او دروغ بسته اند. راستش دو بار شبیه آنچه برای عباس کارگر جاوید رخ داد برای من هم رخ داد. اما نه آنچنان که برای عباس رخ داده است.

اولین بار را روزآنلاین عکس و مشخصاتم را نوشت که این فرد به سفارت دانمارک حمله کرده و وارد سفارت شده و … دروغ نوشته بود و هنوز که هنوز است اسمم را که انگلیسی سرچ می کنم به مطالبی درباره آن روز برخورد می کنم. چند هزار کامنت تهدید و فحاشی دربافت کردم. مشخصاتم را می فرستادند و …

دومین بار بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری بود که به دلیل داشتن یک سایت تمام مشخصاتم را منتشر کردند. یکی از دوستان مطلع هم زنگ زد و حسابی من را ترساند که دنبال ترورت هستند و … آدرس خانه و شماره تلفن موبایل و زندگی نامه و عکس ها و … را منتشر کردند. عکس هایی منتشر کرده بودند که من از خودم نداشتم. در گروه هایشان هم نوشته بودند که این مزدور رژیم است و … حتی خجالت کشیدم که این اتفاق را به خانواده ام بگویم و مطلعشان کنم از این موضوع…

هرچند که در واقع نمی فهمم که حال عباس کارگر جاوید چگونه است و چطور زندگی می کند، اما بخشی از ترسی که او دارد را درک می کنم. این را هم بگویم که حس خوبی دارد آدم خودش را به مرگ و شهادت نزدیک ببیند. حس شیرین و تلخی است توأمان. فقط می توانم به برادرم عباس کارگر جاوید بگویم:

«برادرم برای همه سختی که کشیدی و می کشی و برای همه آنچه بر سرت آورده اند، دوستت دارم»


آهستان باید بنویسد!

جمعه 11 ژوئن 2010

روزی شاید سخت بود که باور کنیم که ممکن است آتش فیلترینگ دامن وبلاگ هایی را بگیرد که به نام ارزشی یا حزب اللهی شناخته می شوند. یک زمانی بود که نقد فیلترینگ تنها از جانب کسانی صورت می گرفت که واقعاً در رفتارهای مجرمانه حقیقی یا مجازی حد قانونی برای خود نمی شمردند. اما حالا فیلترینگ به سمتی می رود که صدای خیلی ها را در آورده است. درباره فیلترینگ به قدر کافی در وبلاگم نوشته ام.

موج جدید فیلترینگ با آهستان شروع شد. آن روز که علیه مشایی نوشته بود. چند روز بعد هم برطرف شد. دوباره فیلتر شد و سه باره فیلتر شد و …

من نمی دانم چرا بیش از همه آهستان به تیغ آقایان گرفتار می آید. شاید به این دلیل که آهستان خوب کار می کند و تاثیرگذار است و شاید چون آهستان است. آهستان دوست خوبی است و آدم محجوب و سر به زیری است. دنبال اسم و رسم نیست و هیچ گاه هم حاضر نشده است از وبلاگش کسب اعتبار کند. چون آنچنان انسان خوبی است که نیازی به واسط قرار دادن نوشته هایش ندارد. روشنگری که آهستان بعد از انتخابات انجام داد خیلی موثر و مهم بود. که برخی او را از صدا و سیما هم مهمتر خواندند. و حالا امید اسر دست نامهربانی کسانی است که نه او را می شناسند و نه وبلاگش را.

اما امید باید بنویسد. امید برای خیلی ها نماد بصیرت و روشنگری در فضای اینترنت است. امید باید بنویسد تا امیدهای آینده از او بیاموزند که چگونه باید نوشت. برادرم قلمت را زمین نگذار تا دشمن آسوده نگردد. تو می توانی با قلمت کارهای بزرگی بکنی. پس به کارهای کوچک توجه نکن و کار بزرگ خودت را ادامه بده… توکل بر خدا کن!

______

پی نوشت: آدرس جدید وبلاگ مجتبی دانشطلب


بیانیه فعالان فضای مجازی؛ گرامیداشت حماسه حضور

پنج‌شنبه 10 ژوئن 2010
حماسه حضور

حماسه حضور

بسمه تعالی

نزدیک به نیم قرن است خرداد ماه، ماه شکوفه زدن درخت استقامت و آزادگی به شمار می‌رود. درختی که شاید اولین جوانه‌اش در نیمه‌ی خرداد ۱۳۴۲ به ثمر نشست؛ در حالی‌که کور دلان پنداشته بودند کشتار، این نهال نوپا را از پا خواهد انداخت. خون شهدای این واقعه نهال استقامت را در دل سربازان حضرت روح‌الله که آن روزها هنوز در قنداقه بودند، دواند. آن‌چنان که بعدها امام امت در اعتقاد به ثمربخشی خون شهدای این روز، انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشید…

خام اندیشان چندباره تلاش کردند وقایع این ماه را به نفع خود مصادره کنند، اما لطف الهی سبب شد در همیشه‌ی تاریخ، حوادث این ماه، خلاف خواست ایشان نقاط عطفی برای ملت ایران قرار گیرد.

اگر خرداد ماه، امام امت را به آسمان‌ها برد در این سو رهبری فرزانه به انقلاب اسلامی عطا کرد که به قلم تدبیرش، بسیار آسمان را به خدمت پابرهنگان عالم گرفت.

اگر خرداد آیت‌الله سعیدی، بخارایی، امانی، صفارهرندی، نیک نژاد و چمران را بر خاک شهادت نشاند، از این سو جوانان غیور وطنمان را میوه‌ی خون این شهیدان قرار داد تا با خون ایشان معامله‌ی “سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَهٍ مِّئَهُ حَبَّهٍ‬” کرده باشد.

اما آنچه این روزها کانون توجه همگان شده، حوادث مربوط به انتخابات خردادماه ۱۳۸۸ است. حوادثی که گرچه با تلخی‌های بسیاری در سطوح مختلف همراه بود، اما به شرط برخورد مدبرانه‌ی مردم و البته مسئولین و خواص جامعه می‌تواند نقطه‌ای بسیار روشن در راستای تصفیه‌ی حق از باطل باشد.

در این میان آنچه مورد غفلت قرار گرفته تضییع حقوق بسیاری مردم توسط عده‌ای زیاده‌خواه است. زیاده‌خواهانی که مقابل نتیجه‌ی صندوق‌ها، عوض تمکین در مقابل جمهوریت جاری در متن جامعه‌ی اسلامی‌مان، موضع انتقام از ملت را پیشه کردند و نشان دادند نه فقط اسلامیت، که جمهوریت این نظام را نیز تا وقتی به رسمیت می‌شناسند که نتیجه‌اش منفعت آنان باشد.

رای ملت نادیده گرفته شد. ملتی که با حضور بی‌نظیر خود در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ دنیا را مبهوت حماسه‌آفرینی هوشمندانه‌ی خود کرد. مردمی که امام آنها را ولی نعمتان خود می دانست. مستضعفینی که بار اصلی انقلاب و نهضت بر دوش آن‌ها بوده است. حالا جماعتی با تقسیم بندی آراء کمی و کیفی می‌خواهند آراء مرکزنشینان را بر سایر مردم رجحان دهند.

حمله به مراکز نظامی، مساجد، اماکن عمومی و حریم خصوصی، زیر پا گذاشته شدن مقدسات و آرمان‌های امام و امت، توهین به امام و رهبری، بازی با حیثیت نظام، همه‌ی این‌ها با شعار و ادعای تقلبی شروع شد که حتی یک دلیل منطقی بر آن ارائه نگردید.

ایراد تهمت و افترا و توهین به نهادها و افرادی که یادگاران امام خمینی بوده‌اند، از سپاه و بسیج گرفته تا شورای نگهبان که با ابتکار امام به وجود آمده‌اند؛ تا ولایت فقیه که میراث معنوی حضرت روح‌الله بشمار می‌رود؛ توهین به رئیس جمهور منتخب ملت و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی، همه و همه فقط گوشه‌ای از جرائمی است که در طول این مدت به دست و فرمان فتنه‌گران صورت پذیرفته. چه آنکه جرم بزرگ به فرموده‌ی رهبر معظم، ادعای بی‌مدرک تقلب در انتخابات است.

حقوق ملتی ضایع شد که می‌توانست با تکیه بر این شکوه و اقتدار ملی، غبار مظلومیت را از چهره نظام و انقلاب خود در عرصه‌ی دروغ‌ پردازی‌ها و سیاه‌نمایی‌های بین‌الملل بزداید. جشن کوچکی به یمن پیروزی ملت بر استبداد بگیرد و آرامشی دل‌انگیز بعد از هیاهوی آن‌چنان بی‌سابقه‌ی انتخابات داشته باشد. امنیت مالی و جانی و البته احترام مضاعف به ارزش‌هایی را که پیروز انتخابات بود، تجربه کند و…

این‌ها بخش کوچکی از حقوق پایمال شده‌ی ملت غیور ایران بود. ملتی که با حضور خیره ‌کننده‌ی خود در ۹ دی ماه و ۲۲ بهمن ۸۸ اعلام کرد در مقابل تمام حقوق پایمال شده‌ی خود، تنها به تسویه حساب با عاملین و گردانندگان اصلی این حوادث تلخ قانع است که این نیز خود خبر از بزرگی این ملت حسینی می‌دهد.

ذیل فرمایشات رهبری عظیم‌الشان انقلاب، اگرچه نظام ناگزیر به دفع برخی نیروهای بعضاً سابقه‌دار خود شده است؛ اما به شرط مانع شدن از هرگونه اهمال، اصرار نظام بر ریزش حداقلی است.

چه آنکه متاسفانه احساس می‌شود در پوشش شعار جذب حداکثری و دفع حداقلی، موضوع ناگزیر دفع عناصر دنیازده و بداخلاق نادیده گرفته می‌شود.

اگرچه امت حزب‌الله هماره به رسالت خود یعنی تحذیر جبهه‌ی باطل در راه خطا اصرار و همچنان بزرگوارانه به ایشان گوشزد می‌کند که “أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ‬” اما در موازات، از مسئولین ذیصلاح قوا مطالبه‌ی حقوق تضییع شده‌ی خود را دارد.

و صد البته اگر حرکتی مبنی بر برخورد قاطعانه با عناصر فتنه به اطلاع مردم نرسد، امت روح‌الله هرگز منتظر خواص خفته، مرعوب و مردود نخواهند ماند، مستقلا حقوق پابرهنگان خمینی کبیر را با استناد به بند م وصیت‌نامه الهی سیاسی پیرجماران اعاده خواهند کرد…

جمعی از فعالان عرصه‌ی سایبر – ۱۹ خرداد ۱۳۸۹

———————————————————-
پی نوشت:
تا کنون بیش از ۴۰۰ وبلاگنویس این بیانیه را امضا کرده اند.


امام ِ ما بچه‌های انقلاب ندیده

سه‌شنبه 1 ژوئن 2010

emam khomeiniاین نوشته، توسط اسماعیل ©، به مثابه‌ی نویسنده‌ی مهمان در وبلاگ آذر باد نوشته شده است.

تقریبا چهار سالم بود. آن سال‌ها مهاباد بودیم. اصلا نمی‌دانستم ماجرا چیست. ولی معلوم بود اتفاق خاصی افتاده است. مطمئنم آن اتفاقات یکی از صحنه‌هایی است که در ذهنم حک می‌شود و تا همیشه سایه‌ای از آن در خاطرم می‌ماند. یک مجلس عزاداری بود. زن‌های کرد دور تا دور اتاق نشسته بودند. چندتایی در میانه‌ی جمع نشسته و به روش خودشان عزاداری می‌کردند. موهای‌شان را باز کرده بودند و سرهاشان را با شدت به عقب و جلو حرکت می‌دادند. جیغ و گریه هم بود. در همان عالم کودکی با خودم فکر کرده بودم چرا این قدر این‌ها ناراحتی می‌کنند و خوشان را اذیت می‌کنند …

    پدرم چند سال قبل از آن روزهای مهاباد برای‌مان گفت. گفت آن روز وقتی صبح آقای حیاتی با آن صدای لرزان و آن جملات محکم و کلمات داغدار گفت «روح بلند پیشوای مسلمانان، و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی، به ملکوت اعلی پیوست …» کسی داد نزد ، کسی جیغ و فریاد نکرد، کسی خودش را نزد، … فقط همه مات و مبهوت شدند. همه شکه شدند. همه شکسته شدند. مثل حاج احمد آقا. هر وقت او را تلویزیون نشان می‌داد همین جمله در ذهنم می‌آمد که «حاج احمد آقا بعد امام شکست». پدرم گفت آن روز هر کس می‌رسید بدون این که گلویش توان برون دادن حرفی و صدایی بدون لرزش را داشته باشند فقط با نگاهی پر از ناباوری و بهت، جلو می‌آمد و او را در آغوش ِ تسلیت می‌گرفت… گفت آن روز فکر می‌کردند دشمن با شنیدن این خبر از هر طرف در حال پیشروی برای حمله‌ای نو است. فکر می‌کردند کشور در حال از هم پاشیدن است… احسا‌س‌شان این بود که همه ایران یتیم شده است.

      منی که آن روز هیچ نفهمیدم که جریان از چه قرار است، با دانستن همین‌ها، با دیدن چیزهایی مثل این، هنوز بعد از این همه سال وقتی آن صدا را باز گوش می‌کنم، چشمانم گرم ‌می‌شود و نمناک؛ و دلم  قرص‌تر؛ و پر از مهر و عظمت خمینی کبیر؛ که در دل‌های ما بچه‌های انقلاب ندیده، همیشه زنده خواهد ماند.

        پی‌نوشت:

        ۱- از سجاد گرامی بابت دعوت برای نوشتن تشکر می‌کنم

        ۲- از محمدصالح بابت لطفی که به من دارد و در اختیار گذاشتن وبلاگش ممنونم.

        ۳- دوست داشتم این نوشته را در وبلاگ خودم منتشر کنم؛ اما متاسفانه فیلتر شده است.

        ۴- از «وبلاگ من» ، «خاکریزیسم» و «نفسانیات یک من» برای نوشتن در این مورد دعوت می‌کنم. (تمام نوشته‌ها این‌جاست)


        عدالت برای حسین درخشان

        یکشنبه 30 مه 2010
        حسین درخشان

        حسین درخشان

        حسین درخشان را یک‌بار بیشتر ندیدم. در بخش اینترنت نمایشگاه رسانه های دیجیتال بودم و حسین آن روز آمد. راستش من با توجه به سابقه نمی‌توانستم بی‌توجه به آن کارها و آن سابقه و گذشته یک‌باره او را یک آدم حزب‌اللهی دو آتشه بدانم. چند دقیقه‌ای باهاش بودم. و رفت. چند دقیقه بعد او را در غرفه مقاومت اسلامی دیدم. ناراحت شدم و به دعوت مسئول غرفه رفتم و ساعتی با حسین بحث کردم.

        باورش سخت بود که حسین درخشان می‌خواست همه گذشته‌اش را نادیده بگیرم. نهایتاً حرفی زد که دهان من بسته شد: امام حسین هم از حر گذشت، گناه من از حر بیشتر است؟ دیگر چیزی نگفتم. گفتم باید زمان بگذرد تا معلوم شود…

        البته زمانی نگذشت که دستگیر شد. کسی مسئولی دستگیری‌ش را هم نپذیرفت. منتظر بودم آزاد شود تا بحث را ادامه دهیم.

        آزاد نشد. چند ماه بعد در جلسه‌ای که برای تقدیم شکایت از سران رژیم صهیونیستی به دادستان تهران (مرتضوی) داشتیم از او درباره حسین پرسیدم. گفت که تا چند روز دیگر در این باره مصاحبه‌ای خواهد داشت. اتهام را سب‌النبی ذکر کرد. چند روز قبل از آن هم همین حرف را سخنگوی دستگاه قضا گفته بود.

        امیدوار بودم قبل از نوروز ۸۸ خبری برسد؛ اما نرسید. دکتر الهام را هم در خرداد ۸۸ دیدم. با او هم حرف زدم، هرچند او در جریان پرونده بود، اما کاری از پیش نبرد. فقط به یک نکته بسنده کرد که به نظرم حسین درخشان نباید در زندان باشد.

        آخرین بار حمزه غالبی برای من از حسین درخشان پیغام آورد که خواسته بود برایش کاری کنم. آن موقع می‌دانستم که اتهام اصلی‌ش چیست. وکیل‌ش هم استاد خودم بود. گفته بود سختی زندان زیاد است و اگر می‌توانم کاری کنم که پرونده‌اش به دادگاه برود.

        نمی‌دانم چرا به من پیغام داده بود. حسین درخشان در آن آخرین و البته اولین دیدارمان ادعا می‌کرد که من را نمی‌شناسد، اما حالا برای من پیغام فرستاده بود. احساس مسئولیت می‌کردم.

        سراغ وکیل‌ش رفتم. اما به مقتضای حرفه‌اش از دادن اطلاعات طفره رفت. اما گفت که پرونده تا یک هفته دیگر به دادسرا می‌رود و مشکلات زندان هم کم شده است.

        هفته‌ها گذشت و باز اثری پیدا نشد. باز سئوال کردم و باز همان جواب: هفته‌ی آینده به دادسرا می‌رود.

        من نمی‌گویم که حسین درخشان بی‌گناه است، شاید گناهان سختی هم داشته باشد؛ اما شرع و قانون اقتضا می‌کند که پرونده‌اش به دادگاه برود. حکم عادلانه‌ای برایش صادر شود. اما سختی دادن بیهوده به کسی که در زندان است، هیچ معنای خوبی ندارد. کاش بازجوها خودشان را جای متهم می‌گذاشتند و بعد …