چندی قبل در وبلاگم نوشتم که عوارض اندیشه فردید چیست و با آن تصویر نشان دادم که نتایج حاصل از این اندیشه همخوانی با نظام اندیشهای اسلامی ندارد. هرچند آن نوشته در صدد بیان دلایل رد یا تایید بر محتوای آن اندیشهها نبود. این امر فقط در فردید خلاصه نشد و در کسانی که مسیر او را ادامه دادند نیز مشهود بوده است.
چند روز پیش نوشتهای از دکتر رضا داوری اردکانی دیدم که در آن به صراحت گفته بود شعار مرگ بر آمریکا به دلیل عدم توسعهیافتگی سر داده میشود و عجیب آن است که این نوشته در نشریهای درج شده بود که ذیل حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و با بودجه بیتالمال منتشر میشود. شاید این نظر قائل و یا حامیانی داشته باشد، که کم هم نباشند، اما عجیب است که وقتی تلاش میشود انقلاب اسلامی ذیل این اندیشهها به مردم عرضه شود یا گفته شود که این اندیشه در چارچوب انقلاب اسلامی میگنجد! چه برتر اینکه این افراد را به عنوان عالمان و چهرههای انقلاب اسلامی جا بزنند.
همین است که این اندیشه هیچگاه در پیچهای تاریخی و نقاط عطف انقلاب اسلامی در آن حضور نداشته است و با انقلاب اسلامی همراهی نکرده است. از تحقق سیاسی انقلاب در سال ۵۷ گرفته تا دفاع مقدس و تا همین سال ۸۸ که تمام قد از میرحسین موسوی حمایت کردند. هیچگاه این جریان فکری با اولویتهای نظام اسلامی که در سخنان رهبران آن متجلی بوده است همراه نشده است و برای آن نظری ارائه نکرده است و فقط به پسفردا دلخوش کرده است و انقلاب اسلامی امروز را واگذاشته است. بگذریم از اینکه جهان آرمانی آنها هم معلوم نیست نسبتی با دنیای آرمانی ما داشته باشد.
چرا غربشناسی رواج یافت؟
یک برداشت روانشناختی از این اندیشه دارم که نمیدانم چقدر درست باشد. وقتی نگاه میکنم رشد جریان غربستیز و کسانی که به غرب به عنوان موضوع اصلی مینگرند، دهه هفتاد نقطه عطف است. یعنی دقیقا دوره بعد از جنگ و دوران سازندگی و بعد هم اصلاحات. یعنی زمانهای که التقاط جولان میداد. و کشور نتوانسته بود هنوز در سطح یک کشور راقی و پیشرفته در دنیا مظرح شود. توسعهای در کشور در حال تحقق بود که نسبتی با اندیشههای اسلامی و آرمانی نداشت. جریان حزباللهی به دنبال نظریهسازی برای این اتفاق بود. شهادت شهید آوینی این زمینه را فراهم ساخت تا با وجاهت چهرهی او، اندیشههای این جریان رو بیاید. و آنها از آوینی پل ساختند به فردید و داوری و هایدگر. و حالاهایدگر مفسر جبهه فکری انقلاب اسلامی شده است! و اگر شهیدی آوینی (آن هم نه همهی آوینی، بلکه آوینی ِ «توسعه و مبانی تمدن غرب») نبود، فردید و داوری و معارف و امثال آنها توان مرجعیت فکری نداشتند.
متاسفانه جریان دشمنشناسان دوستفراموش همچنان میتازند و بهجای اسلامشناسی، غربشناسی را اولویت میدانند و با نقد غربی بر غرب، میخواهند ترجمانی از اسلام ارائه کنند که از آن برداشتها برآمده است و به تعبیر دیگر اسلامشناسیشان فرع بر غربشناسی است. اندیشه هایدگر و فردید همچون عینکی است که بر چشم این جریان نشسته است و به جای اصالتدادن به اسلام اصالت به غرب و مدرنیته داده شده است. خیلی از همین افراد وقتی کسی از نظام اندیشهای امام خمینی، شهید مطهری یا آیت الله خامنهای سخن میگوید به شخصپرستی متهماش میکنند، اما همانها به اندیشههای داوری و فردید و هایدگر ایمان دارند! از اینروست که اسلام التقاطی به جای اسلام ناب گاهی مینشیند.
و متاسفانهتر آنکه این جریان فکری در صدد تخطئه و به حاشیه راندن اندیشههای امام خمینی، آیتالله خامنهای، شهید مطهری و شهید بهشتی و سایر کسانی است که متفکران واقعی و در متن انقلاب اسلامی بودهاند. باید ترسید از اینکه مصداق آن سخن امام خمینی باشند که: «اکنون شنیده مىشود که مخالفین اسلام و گروههاى ضدّ انقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلامشکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهى ما را از استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهّد توصیه مىکنم که کتابهاى این استاد عزیز را نگذارند با دسیسههاى غیر اسلامى فراموش شود.»
پینوشت:
۱- اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع
۲- بعضیها چنان درباره اندیشه انقلاب اسلامی سخن میگویند، انگار نه انگار که از یک موجود حقیقی در بیرون سخن میگویند که جوانب و اقتضائات و چارچوبهایی دارد. هرچیزی را به اسم انقلاب اسلامی به خورد دیگران میدهند؛ فرقی هم نمیکند پوپری باشد یا هایدگری!