بایگانی دسته‌ای ‌

کافه‌هایی برای حزب الله

سه‌شنبه 13 دسامبر 2011

کافه کراسهمشکل نبود پاتوق و محلی برای ارتباط و جلسه برای بچه‌های حزب‌اللهی مدتها مشکل بوده است. باید یا در مسجد و بسیج و امثال اینها جلسه گرفت یا در خانه و دفتر و سایر اماکن خصوصی. گاه هم می‌توان از اماکن عمومی مثل خیابان و پارک بهره برد.

اما چند خبر خوب در روزهای پیش باعث شد تا بارقه‌هایی از امید پدید آید.

اول افتتاح کافه کراسه (کراسه در لغت به معنای کتاب است؛ فرهنگ دهخدا) که یک پاتوق خوب می‌تواند برای اهالی کتاب باشد. البته هنوز کافه ی کافه هم نشده است و کافه‌من ِ ثابت ندارد. اما کتابفروشی خوبی دارد. در حقیقت اینجا یک کافه کتاب است که آخرین محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را می‌توانید از آنجا ببینید. از سی‌دی بازی گرفته تا سی‌دی سخنرانی و فیلم مستند و مجله‌ها و کتاب و کتاب و کتاب…

دوم افتتاح کافه تیتر که پاتوقی برای اهالی رسانه و فضای مجازی خواهد بود. پیش از این البته این برند کافه تیتر مربوط به کافه‌ای بود که بهنام قلی پور و همسرش برای روزنامه‌نگاران به راه انداخته بودند و چند باری مهمان کافه شان شده بودم. اما حالا آنسوی مرزها این زوج نشسته اند و برای حزب اللهی ها آشی می‌پزند که یک وجب رویش روغن نشسته است. 🙂

به هر حال اتفاق خوبی است؛ افتتاح اولی را به دوست عزیزم حمید صدیق میرزایی و دومی را به برادر عزیز امین صبحی تبریک می‌گویم و برای هر دو آرزوی موفقیت می‌کنم.

آدرس کافه کراسه: ضلع شمالی دانشگاه تهران؛ انتهای خیابان پورسینا؛ کافه کراسه

آدرس کافه تیتر: انتهای زرتشت غربی

————————

پی‌نوشت: روزگاری محمدمسیح هم می‌خواست کافه راه بیندازد: کافه حزب الله؛ یادش بخیر!


یاد کردی از حجت الاسلام مهندسی

سه‌شنبه 19 جولای 2011

محمدمهدی مهندسی

خدا بیامرزد حاج آقای مهندسی را. آن سالها که در شهر آباده سکونت داشتیم خیلی از ایشان بهره می بردیم. امام جمعه موقت آباده بود. انگاری که همین دیروز بود. خیلی سخنور خوبی بود و بعدها در رادیو و تلویزیون بیشتر دیده و شنیده شد.

پدرم می گوید هربار که ایشان را می دید احوال من رو هم می پرسید. حال اینکه سالها بود ایشان بنده را ندیده بودند. آن موقع ها هم که من را دیده بودند دانش آموز کلاس دوم راهنمایی بیش نبودم. و این نشان از ادب و توجه ایشان داشت.

آن سالها در منزل آقای هوایی دهه محرم حاج آقای مهندسی منبر میرفت. معمولاً با مادرم میرفتم و در جلسات شرکت می کردم. خانه ای قدیمی بود که مردها در اتاق می نشستند و خانم ها در حیاط. من هم جوانترین آدم آن جلسات بودم. توی اتاق می نشستم. گاهی از مفاهیم عرفانی سر در نمی آوردم. (مثل امروز که سر در نمی آورم) گاهی روزها درگیر حرف هایش می شدم. یکبار در تفسیر یک حدیث چنان برایم از یک کارتون مشهور آن زمان حرف زد که حرف شیرفهمم شد. هنوز پاسخش به آن سئوال در ذهنم هست. بعدش هم به من پیشنهاد کرد کتاب امام شناسی از علامه تهرانی را بخوانم.

خیلی مودب بود. و همین یک نکته کافی است که نامش را به نیکی ببریم. فارغ از اینکه از بعد علم و اخلاق و عرفان دارای فضایل دیگری هم بود.

خدایش بیامرزاد و در بهشت کناد.

=========

پی نوشت: زندگینامه حجت الاسلام مهندسی از زبان خودش


عادتی از سر اتفاق

شنبه 11 ژوئن 2011

لباس

این روزها خودم هم از خودم خنده‌ام می‌گیرد. دیگران هم یحتمل من را دیوانه حساب می‌کنند. اما اگر مثل من فکر کنند، باز هم چنین تصوری رو ادامه می‌دهند؟ عادت چند ساله‌ام شده که حتی در تابستان هم کت بپوشم. نه اینکه اینقدر رسمی باشم که باید با کت و شلوار ِ آن‌چنانی در معرض دید باشم، و نه اینکه خوشم می‌آید که رسمی باشم. اما مگر می‌شود بدون جیب‌های کت زندگی کرد؟

یعنی شما بگوئید! دو تا موبایل (هرچقدر هم کوچک و جمع و جور؛ حالا گالاکسی تب و اینها پیش‌کش) و مقداری پول و شاید یک تسبیح (نه چندان درشت، که البته تسبیح من درشت است) و مقادیری کاغذ و یک یا دو تا قلم (خودنویس، روان‌نویس یا مداد فشاری یا خودکار یا هرچی) و چند تا کارت ملی و گواهینامه و دانشجویی و … و یک مشت کلید (که گاهی تا ده تا هم می‌رسد) را چطور باید حمل کرد؟ اصلاً همه‌ی اسنها هم نه، حتی اگر کم باشند، ضایع نیست که جیب شلوار آدم پر باشه؟

شاید قبلاً راحت‌تر لباس می‌پوشیدم. اما حالا معذبم. هروقت کت تنم نیست انگاری لخت‌م. حتی حالا به کت هم رضایت نمی‌هم. این تابستان که می خواستم بعد از چهار سال کاپشن بخرم، به سرم زد که پالتو بگیرم. یعنی اولین پالتوم بود، اما خب لازم بود. اصلاً به قول برادرم پوشیدن پالتو به حیا نزدیکتره. البته برادرمان به الفاظ دیگری این جمله رو می‌گوید. حالا ما نقل به مضمون کردیم… (محض عرض ارادت به عمو فیلترچی!)

تازه‌ترها که تشویق همسر هم مزید بر علت شده است. هروقت می‌پرسم چه بپوشم کت و شلوار را بر لباس‌های اسپرت ترجیح می‌دهد و اصلاً مگر می‌شود از پیشنهاد همسر تخطی کرد؟ حاشا و کلا!

از سال سوم دانشجویی کت پوشیدم. اصل‌ش هم از آنجایی جدی شد که یکی از اساتید حقوق گفت که یک حقوقدان بدون کت و شلوار نمی‌شود. ما هم جوگیر شدیم و اولین کت را به زور از پدرمان گرفتیم.

این حتماً شنیده‌اید که می‌گویند اگر در تابستان کسی را با کت و شلوار دیدید یا قاضی است یا وکیل است و یا دیوانه. یحتمل راه دیگری هم ندارد. حالا من حقوق خوانده‌ام، اما نه وکیل شده‌ام و نه قاضی. پس حتماً در دسته سوم جایی برای من خواهد بود.

اوایل‌ش هم این جوری بود که زمستان به کت یا کاپشن عادت می‌کردم. جیب‌م هم پر بود از همه چیز. بعد که بهار می‌شد و هوا گرم می‌شد، نمی‌توانستم این همه عادت را یکباره دور بریزم. مدتی به کاپشن بهاره روی آوردم. اما کم‌کم دیدم افاقه نمی‌کند. از اینجا بود که عادت کردیم به پوشیدن کت.

اوایل یک دست کت و شلوار داشتیم و بس‌مان بود. یه کت و شلوار طوسی که به قیمت سی هزار تومان خریده بودم. بعد از دو-سه سال یک دست دیگر این بار به رنگ مدادی برای عروسی خواهرم خریدم. یک سال بعد یک کت و شلوار سورمه‌ای به مناسبت نمایشگاه رسانه‌های دیجیتال به‌مان دادند. (تیم اجرایی نمایشگاه بودیم). یکسال بعدش هم کت و شلوار قهوه‌ای برای عقد خریدم. یکسال بعدش همسرم به مناسبت تولد یک دست کت و شلوار طوسی تیره بهم داد. حالا امسال باز هم عروسی است و داستانی شده این خرید کت و شلوار. اصلاً انگار عادت شده است. افتاده‌ام در یک حلقه بسته و هر روز بیشتر در این میانه غرق می‌شوم. اصلاً مگر می‌شود بدون کت بود؟ شمایی که کت نمی‌پوشید چه جور زنده‌اید؟


نگذاریم قبح ریا بریزد

چهارشنبه 11 مه 2011

جامعه دینی آسیب‌هایی دارد که می‌تواندنه تنها جامعه را از اسلامی بودن و دینی بودن تهی کند، می‌تواند آن را به عکس خودش تبدیل کند. از این رو مراقبت از جامعه دینی سخت است و چون شناخت آنها سخت است، مقابله با آن سخت تر است.

یکی از آسیب‌های جامعه دینی گسترش ریاکاری است. چرا که ارزشها و ملاکهای کسب قدرت در چنین جامعه ای بر اساس ارزشهای معنوی خواهد بود و قدرت طلبان و منفعت جویان و نفوذی ها بر این سیاق عمل میکنند.

متاسفانه گاهی برخی افراد نفاق را بر کفر ترجیح میدهند و حتی به گسترش آن کمک میکنند. نگذاریم ریاکاری عادی شود و ریاکاران بر صدر نشینند و قدر ببینند.


پیامک‌های جهاد اقتصادی

جمعه 25 مارس 2011

۱- برخیز که وقت جشن و شادی است / پایان خرابی و کسادی است / نوروز حجسته‌ای است زیرا / گویند جهاد اقتصادی است

۲- ما بذر امید در جهان می‌کاریم / چون ابر بر این خاک وطن می‌باریم / تا کور شود چشم سران فتنه / امسال جهاد اقتصادی داریم

۳- در سال جهاد اقتصادی / با کار و تلاش و عشق و شادی / ثابت شود اینکه می‌توانیم / با همت احمدی نژادی

۴- امروز دلم نوید شادی داده / انگیزه اردوی جهادی داده / امروز امیر جبهه خوبی‌ها / فرمان جهاد اقتصادی داده

۵- گلبانگ خجستهٔ منادی آمد / شد وقت ربیع و‌گاه شادی آمد / از سوی ولی امرمان در نوروز / فرمان جهاد اقتصادی آمد

۶- رزمنده و در صف جهادیم امسال / نابودگر ظلم و فسادیم امسال / از امر امام مسلمین خامنه‌ای / مامور جهاد اقتصادیم امسال

۷- از نسل علی، امام و هادی داریم / هر سال نشانه و نمادی داریم / فرموده ولی امرمان خامنه‌ای / امسال جهاد اقتصادی داریم

۸- هرچه می‌گویی‌‌ همان است ما اطاعت می‌کنیم / جان خود را ما فدایی ولایت می‌کنیم / هر جهادی چه نظامی چه سیاسی فرق نیست / چشم مولا ما جهاد اقتصادی می‌کنیم

۹- بهر پیروزی ایران عدل و دادی می‌کنم / از همه فرمایش رهبر اطاعت می‌کنم / امر کردی رهبرا بر روی چشمان ترم / چشم آقا، من جهاد اقتصادی می‌کنم


بزدلانی کز هراس ابتر شدند / از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

پنج‌شنبه 24 مارس 2011

دفاع مقدس برای خیلی‌ها هنوز تمام نشده است

این روزها فیلم سینمایی اخراجی‌های ۳ روی پرده سینماست. اگر این فیلم را دیده باشید، تیتراز پایانی آن سرودی زیبایی است از محمدحسین جعفریان؛ متن کامل این شعر را اینجا می‌توانید بخوانید.

از اینجا تیتراژ پایانی اخراجی های ۳ را دانلود کنید

فصل‌های پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت

پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

از بلند از حلق آویزها
قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای حسن القضاء را دیده اند
عده‌ای را بنزها بلعیده اند

بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” ‌را

هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!
هیچ می‌دانی که “چمران” ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی “دو عیجی”‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است

با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند

پای خندق‌ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!

از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”

از “شلمچه”، “فاو”‌ از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران”‌ بگو!

از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند

شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند

عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست

نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود

رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند

خواب دیدم دیو بی‌عار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود

خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظه‌های مرده ام ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند

روحهامان سخت و تن آلوده‌اند
آسمانهامان لجن آلوده‌اند

هفته ها در هفته ها گم می‌شوند
وهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری

حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما

“یسطرون” ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم
بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

بحر مرداب است بی امواج،‌آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز

زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت


درباره لیست ترور

یکشنبه 13 مارس 2011

پایگاه خبری صراط با انتشار مطلبی نسبت به افشای مشخصات جمعی از فعالان رسانه‌ای اصولگرا ابراز ناراحتی کرده است و از نیروهای امنیتی خواسته است تا تدابیر ویژه‌ای را برای حفاظت از این چهره‌های سیاسی-مطبوعاتی اتخاذ کنند. در این خبر به جز عامل اغراق که بسیار جدی است، کمی هم چاشنی بی‌اخلاقی وجود دارد. مثلاً طرح برخی نام‌ها که در لیست نبوده‌اند به عنوان کسانی که در لیست ترور قرار دارند (برای مهم جلوه دادن آنها) نشان از رفتاری غیراخلاقی دارد.

البته اتفاق جدیدی نیست. سال گذشته مشخصات یکی که واقعاً آدم مهمی هم نبوده، در سایت‌ها و وبلاگ‌های ضدانقلاب منتشر شده بود. باز موج جدیدی از این نوشته‌ها نوشته و بازنشر می‌شوند. البته کارکرد چنین چیزی به نظر من بیشتر جنگ روانی است تا عملیات ترور حقیقی. حالا هرچه هم باشد زیاد اهمیتی ندارد. مگر ما می‌ترسیم؟

در چند روز اخیر مزاحم تلفنی از خارج از کشور زیاد داشته ام که تهدید می کنند و فحاشی. و البته جز این هم از آنها انتظاری نیست. شاید تلفن همراه‌م را خاموش کنم. البته این شماره آن‌قدر در اختیار همه بوده است که با خاموش کردنش از دسترس خیلی‌ها خارج می شوم. اما چه بهتر که مدتی دنبال آرامش باشم. البته ایده محافظ شخصی هم چیز خوبی است 🙂 باید بریم درخواست بدهیم به پلیس. بامزه است.

در هرصورت اگر شهید شدیم حلال کنید؛ اگر هم شهید نشدیم دعا کنید شهید بشویم و بعد که شهید شدیم حلال کنید.

—- پی‌نوشت:

مرحله دوم جشنواره چهره ۸۹ در جریان است. البته رای ما هم مخفی است و قرار شده است که رای مان را به کسی نگوئیم. حتی شما دوست عزیز


مدیریت زنانه؛ مدیریت مردانه

دوشنبه 7 مارس 2011

مرضیه وحید دستجردی

مرضیه وحید دستجردی اولین زنی است که در جمهوری اسلامی به مقام وزارت رسیده است

چند روزی است که در مسیر خانه تا دفتر کتاب جوزف نای را با عنوان «رهبری و قدرت هوشمند» می‌خوانم. نکات خوبی درباره قدرت نرم و سخت را توضیح داده است. اما چیزی که بیش از هم فکر من را مشغول کرده است، زنانه شدن مدیریت است. قدرت سخت بیشتر با روحیات مردانه مسانخ است.

پژوهش جنسیتی درباره رهبری نشان دهنده موفقیت فزاینده چیزی است که زمانی یک سبک زنانه رهبری تلقی می‌شد. به زبان کلیشه های جنسیتی، سبک رهبری مردانه مدعیانه، رقابتی، اقتدارگرا و متمرکز بر فرماندهی درباره رفتار دیگران است. سبک زنانه همکارانه، مشارکتی، همیارانه و متمرکز بر پذیرش رفتار پیروان است.

تأکید زیاد بر قدرت نرم و مدیریت آن آینده دیگری را برای شیوه‌های راهبری و رهبری تعیین کرده است که آینده ای زنانه را نوید می‌دهد. باید گفت در دنیای امروز زنان مدیر نشده اند، مدیریت زنانه شده است.


حزب‌اللهی واقعی..

جمعه 4 مارس 2011

قرار بود مطلبی درباره اینکه حزب‌اللهی کیست بنویسم. بیش از آنکه تئوریک باشد، حاصل دیده‌ها و تجربه‌ها بود. فکر می‌کردم که از آدم‌هایی که دیده‌ام کدام‌شان به شاخص‌ها نزدیک‌ترند. حالا که مجموعه به شاخص‌ها نگاه می‌کنم می‌بینم خودم هم تو این چارچوب نیستم.

به قربت و خلوص فرزندان معنوی خمینی غبطه می‌خورم…


عکس یادگاری

شنبه 22 ژانویه 2011

اکوادوریها

اکوادوری‌ها با عکس امام و آقا، عکس یادگاری می‌گیرند.

عکاس: خودم
اردیبهشت هشتاد و نه – کوچابامبا – بولیوی