نمیدانم…
نمیدانم ما کلاس و علممان خیلی بالاست یا دیگر بیسوادند.
روز سهشنبه رفته بودیم همایش علمی حقوق کودک در دانشگاه شهید بهشتی. بیش از پنج دقیقه دوام نیاوردم. از خنده رودهبر شدم. رفتم بیرون سالن. به رفیقم گفتم: واقعاً شما یک ترم پیش این آقای قاضی بزهکاری اطفال گذراندید؟!! اون هم توضیح داد که چه کلاس آبکی بوده است و چیزی تهش برای دانشجویان نرسیده.
اما از این متعجبم که اون همه دانشجو با این همه ذوق و دقت چطور داشتند از سخنان گهربار اون استاد یادداشت برمیداشتند. به دوستم اشاره کردم: در علمی بودن این همایش همین بس که بیش از نیمی از شرکتکنندگان دختران دانشجو هستند.
فیلم رؤیا را هم که سازمان زندانها تهیه کرده است برای بار دوم دیدیم. هرچند بار اولش با اضطراب دیده بودم، اما همان موقع هم از مسخرگی و بیارزشی فیلم آنقدر خندیدیم که تا آخر جلسه سنگینی نگاهها بر رویم احساس میکردم. (قرار بود بعد از فیلم، نوبت من بود که مقالهام را در باب زندان و حقوق شهروندی ارائه دهم. بار اولم بود که چنین میکردم.) با این احوالات، دیدم که چگونه دانشجویان و حتی اساتید فیلم را میدیدند و هیچ کس هم نمیخندید!!!!
(یادم به حرف دهنمکی افتاد. زمانی که آمده بود دانشگاهمان تا فیلم «کداماستقلال؛کدامپیروزیى» را نمایش دهد، میگفت: جاهایی از فیلم را که شما می خندید، هیچکس دیگری نمیخندد!!)
این همه راه را رفتیم. استادی که منتظر سخنرانیاش بودیم نیامد. بهجایش رفتیم حال و حول! هوای ولنجک خیلی خوب بود.
وب خوبی داری
یه سرم به ما بزن
موفق باشی….
سلام
ما هم خیلی خندیدم