کابوسهای حقوقی
شب امتحان مدنیهفت بود. تب شدیدی داشتم. مدتی بود که از لحاظ روحی، حسابی به هم ریخته بودم. اون شب هم حسابی سرم درد میکرد. سعی میکردم روی مباحث تمرکز کنم. اما نمیشد.
چند نفر از دوستان نمونهی سئوالاتی را که استاد در ترمهای گذشته داده بود را حل میکردند. آنقدر پیچیده بود که نمیشد صریحاً به نتیجه رسید. قانون هم در آن موضوع مسکوت بود و باید دکترین را ملاک قرار میدادیم.
یک حواله را با عاره و ودیعه و چند عقد وکالت و چند عقد معین و نامعین قاطی کرده بود و نتیجه میخواست. هرچه فکر میکردم نتایج متفاوتتر میشد. آخرش هم حل نشد. نه نظر واحدی به دست آمد و نه کسی به جواب دیگری قانع شد.
شب تا صبح نتوانستم بخوابم. همان سئوالات را خواب میدیدم. انگار مسائل برایم در عالم واقع رخ داده بود و من باید فکری به حالشان میکردم. خواب میدیدم که پول اینها (آقایان یا خانمهای الف و ب و ج و د، در فرض این مسأله) دست من است و باید سریعتر وضعش معلوم شود. تا چشمانم گرم میشد، دوباره دلشوره و ترس مرا از رختخواب بلند میکرد. جوابها جلوی چشمانم رژه میرفتند!
صبح هم با اعصابی آشفته و به همریخته در جلسه امتحان شرکت کردم. آخرش هم نفهمیدم حق با کی بود و این پول را چه کسی باید به کی پرداخت میکرد.
نتیجه: قضاوت خیلی سخته!!
با سلام قضاوت به ظاهر شغل است اما در واقعیت وظیفه است افرادی در این ورطه موفق خواهند بود که بدور از حب و بغض ها و بر اساس اصل بی طرفی عمل کرده و به قضاوت علاقه مند باشند کاریکاتور جالبی انتخاب کردید .موفق باشید
یک ساعت عدالت و داد گری بهتر از یک سال عبادت است (پیامبر اکرم (ص))