استفاده بهینه از ایمیل ملی: جیمیل ملی

سه‌شنبه 14 فوریه 2012

تا همین چند روز پیش ایمیل ملی‌م باز نمی‌شد. اما دیروز با کمال تعجب دیدم به ایمیل‌م دسترسی دارم و صاحب ایمیل meftah [@] iran.ir هستم.

در اولین بررسی معلوم شد که نرم افزار مورد استفاده در ایمیل ملی Postfix است و اینترفیس وبی آن نیز در حقیقت نسخه فارسی شده Roundcube Webmail است که هر دو نرم‌افزار خارجی است.

نکته دیگر هم اینکه شما با استفاده از این ایمیل ِ ملی می‌توانید به جیمیل خود نیز دسترسی داشته باشید و آن را از آدرس iran.ir چک کنید. از این طریق که در بخش تنظیمات ایمیل ملی، بخش مدیرین حساب را برگزیده و مشخصات جیمیل خود را وارد کرده، میزبان IMAP را به صورت Google Mail قرار دهید و تأیید کنید. حالا احتمالاً می‌توانید جیمیل خود را در اینجا ببینید.

پی‌نوشت: من خودم این راه حل را نیازمودم. اما قاعدتاً جواب می‌دهد. کمی شک دارم که پسورد جیمیلم را در این سرویس وارد کنم. هنوز نتوانسته ام به سرویس‌های میهنی اطمینان کنم. تا چه پیش آید…


مدیران؛ فیلترنت؛ کاربران؛ اینترنت

یکشنبه 12 فوریه 2012

ما پای انقلاب اسلامی ایستاده ایم، حتی بدون ایمیل!

یک. چند وقت پیش با وبلاگ‌نیوز مصاحبه کردم و گفتم که فیلتر شدن وردپرس نادیده گرفتن حقوق کاربران این سایت است؛ کسانی که در این سایت تولید محتوا کرده و وبلاگ یا وب سایت خود را ذیل این سایت بنا کرده‌اند. البته این حرف هم مثل بقیه انتقاداتی که به مدیریت فضای مجازی در کشور وارد می‌شود، شنیده نشد. حالا چند روزی است که دسترسی میلیون‌های ایرانی به ایمیل هم قطع شده است. انتقادات شدت یافته است. اما کسی توضیحی در این باره به کاربران نمی‌دهد.

دو. من واقعاً اعتماد به نفس مسئولین را تحسین می‌کنم که این چنین با زندگی مردم بازی می‌کنند و اصلاً عین خیالشان هم نیست که زندگی روزمره مردم با اینترنت عجین شده است. بخشی از تجارت و تبادلات اداری یا مالی یا فرهنگی بر بستر ایمیل رخ می‌دهد. ارتباطات خانوادگی یا دوستانه از طریق ایمیل رخ می‌دهد و آگاهی از اوضاع و احوال از این طریق رخ می‌دهد. اما آیا مسئولین فیلترینگ یا مسئولین نهادهای امنیتی به این موضوعات توجهی دارند؟

سه. آیا حق دسترسی به اطلاعات، حق ارتباط و حق دسترسی به اینترنت از حقوق کاربران اینترنت است؟ شاید نتوان به فوریت گفت که دسترسی به اینترنت جزء حقوق انسان بماهو انسان باشد، اما قطعاً می توان گفت که دسترسی به اطلاعات حق اوست، چرا که او مالک اطلاعات است و دولت جز در مواردی که امنیت ملی (با تفسیر مضیق از این مفهوم) تهدید شود، نمی‌تواند دسترسی به اینترنت را محدود کند. و البته این محدودیت باید به حداقل باشد و دارای دلایل منطقی و اعلام شده باشد. اعمال حق دولت در اعمال محدودیت باید به گونه‌ای باشد که کمترین ضرر را به حال کاربران داشته باشد، کاربرانی که بدون نقض قوانین ملی می‌خواهند از اینترنت استفاده عادی خود را داشته باشند.

چهار. من با فیلتر شدن وردپرس مخالف نبوده‌ام. با فیلتر شدن گوگل و جیمیل و ایجاد ایمیل ملی هم مخالف نیستم. اما این که این موضوع و شیوه‌ی اعمال آن اعتراض نداشته باشم هم نیست. رفتار عاقلانه محافظه‌کاری یا عقب‌نشینی در برابر دشمن نیست. اما برخی مسئولین از یک موضوع که در همه دنیا عادی تلقی می‌شود بحران می‌سازند. مثلاً امری که می‌تواند منطقی تلقی شود، را چنان در خفا و به شیوه‌های اعصاب‌خردکن اجرا می‌کنند که همه افراد بی‌طرف را هم به موضع بیندازند و به مخالفت وادار کنند! انگار این مخالف سازی و معاندسازی جزء لایتغیر برنامه‌های مدیریتی است.

پنج. جای خالی کاربران فضای مجازی در تصمیم گیری و تصمیم سازی برای فضای مجازی بسیار احساس می‌شود. تعدادی مدیر که بسیاری از آنها طعم زحمت کشیدن و وبلاگ نوشتن و خون دل خوردن را نچشیده‌اند، به راحتی دستور به بسته شدن و حذف می‌دهند. به راحتی برای اعمال محدودیت‌های گاهاً غیرمنطقی اجازه صادر می‌کنند. متاسفانه این تصمیمات در حالی اتخاذ می‌شود که مجری بسیاری از این سیاست ها، کاربرانی هستند که این تصمیمات را موجه نمی‌دانند و این آغاز تقابل میان مدیران و فعالان است و از قبل نتیجه تصمیمات ِ پشت درب‌های بسته معلوم است.

شش. از همه این‎ها گذشته، بسیاری از تصمیم‌های اتخاذ شده به اطلاع مخاطبان و کاربران نمی‌رسد. چه اشکالی دارد که مصوباتی که متضمن حق یا تکلیف یا وضعیت جدید برای کاربران است به اطلاع آنها برسد؟ نه تنها اشکالی ندارد، بلکه وظیفه‌ی دولت است تا تصمیمات خود را به اطلاع برساند و حتی باید آن را مدلل و منطقی نشان دهد. دولت حق ندارد رفتار خود را بی‌منطق نشان دهد. این را از آن جهت می‌گویم که مدیران و تصمیم گیران عرصه فضای مجازی، مالک انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نیستند و حق ندارند با تصمیمات خود و ایجاد نارضایتی مردم را در مسیر انقلاب اسلامی ناامید کنند. آنقدر اوضاع مسخره است که با ادعای مضحک اشکالات را به مردم برمی‌گردانند. اما آیا کسی برای رساندن اطلاعات صحیح به مردم این قدر دغدغه دارد؟

هفت. ما پای انقلاب اسلامی پای جمهوری اسلامی ایستاده‌ایم. ما اینترنت را به عنوان ابزاری برای انتقال پیام انقلاب اسلامی به کار خواهیم گرفت. ما نمی‌گذاریم که -با برخی ادعاها و دلایل نه چندان موجه- راهکار صدور انقلاب به شیوه مردمی بسته بماند و تنها به ابزار دیپلماسی رسمی بسنده شود و راه مردم برای گفتگو با مردم دنیا بسته بماند. ما نمی‌خواهیم با اینترانت ملی، با نگاه محافظه‌کارانه، دور خودمان دیوار بکشیم. ما پای انقلاب اسلامی ایستاده‌ایم. با تصمیمات غیرمنطقی و روش‌های ناصواب خودتان را از خط انقلاب دور نکنید.

_______________________________

همچنین بخوانید:


میرحسین راحت بخواب؛ مشایی هست!

پنج‌شنبه 19 ژانویه 2012

چند روز پیش یکی از دوستان ایمیلی فرستاد که در آن از من خواسته بود نظرم را درباره سندی که به پیوست بود، بگویم. متن نامه درباره دستور مدیرعامل برج میلاد برای آزادی رقص در خلال برنامه‌های این برج بود. به دوستم گفتم: هنوز مملکت اینقدر خر تو خر نشده که دستور آزادی رقص را با نامه رسمی و مکتوب بنویسند. از طرفی هم پیش خودم گفتم چقدر افراد ساده لوح هستند که ممکن است این نامه را باور کنند؟ یعنی مگر می‌شود قبول کرد؟

یادم به روزهای بعد از انتخابات ۸۸ افتاد و نامه‌هایی که افشا می‌شد که در آنها از طرف رهبری دستور داده بودند تا در انتخابات تقلب شود. همان نامه هایی که در آن نتایج واقعی (!!!) انتخابات درج شده بود. نامه‌هایی که درباره دستور به کشتار مردم می‌داد و …همان روزها آدم های ساده لوح کم نبودند که استنادشان به همان نامه های دروغین باشد و برای اثبات تقلب به نامه های افشا شده استناد می‌کردند.

این روزها جریانی که می‌کوشد خود را حامی احمدی‌نژاد معرفی کند، در همان مسیر قدم برداشته است. از فتنه چنین شاگردانی باقی مانده است که در دروغ و بی‌اخلاقی دست کمی از هم ندارند. حتی این‌قدر هم حرفه‌ای جعل نمی‌کنند که واقعی به نظر برسد.

فقط همین چند نمونه مثال شاید کمی روشن کند که این‌ها چقدر به اخلاق و راستگویی شهره هستند. چند وقت ِ پیش هم نامه ای منتشر کرده بود که بر اساس ِ آن شهردار دستور داده بود تا پوسترهای آقای احمدی‌نژاد از سطح شهر امحا شود و پوسترهای آقای موسوی باقی بماند! (در حالی که قالیباف در سال ۸۸ به احمدی نژد رای داده است) یا در جای دیگر نامه جعل می‌کنند که برای جذب پول رقص آزاد باشد! (نه نام فردی که امضا کرده درست است، نه امضا، نه سربرگ و نه عنوان ِ مسئول!) یا مثلاً آن زمان که گفته بودند پسر عمه قالیباف فلان سمت را دارد (حال آنکه شهردار عمه ندارد) یا به دروغ گفته بودند که شهردار از انتشار ویژه نامه‌ی روزنامه همشهری علیه فتنه بی‌خبر بوده است (حال آنکه طولانی‌ترین مصاحبه علیه فتنه در همان ویژه نامه از اوست)! یا زمانی گفته بود پسر قالیباف، همسر لبنانی دارد و الخ!

آدم ساده لوح در جبهه طرفداران نظام هم کم نیست. آنهایی که این نامه ها را باور می‌کنند و بعد به استناد آنها حکم می‌دهند و به سرعت هم تحت تاثیر جو قرار گرفته و می‌خواهند با یک عملیات انتحاری (!!) جلوی این منکر را بگیرند. این است که همیشه آدم‌هایی برای سواری گرفتن بر عوام هوشیار هستند!

کاش رئیس جمهور از دست این دوست‌نماها و حامی‌نمایان ابراز برائت کند؛ اگر فتنه‌گران امروز به محاق رفته‌اند، فتنه‌های دیگر پدید می‌آید و حقیقت را می‌پوشانند. خدایا عاقبت ما را در این فتنه‌ها ختم به خیر کند…


این دغدغه‌ها را باید چند بار خواند

دوشنبه 16 ژانویه 2012

دغدغه‌های فرهنگی

برای یک کتاب موفقیت بالایی است که هم به دست اهل‌ش برسد و هم از آن به عنوان یک کتاب خوب و به درد بخور یاد شود و هم آن‌چنان جالب باشد که به صورت روزمره هم به آن استناد شود.

از میان این تیپ کتاب‌ها «دغدغه‌های فرهنگی» از آن دست کتاب‌هاست. یعنی هم خوب نوشته شده است و هم خیلی‌هایی که کف ِ میدان فرهنگ ایستاده‌اند آن را خوانده‌اند و هم اثرگذار بوده است و به آن ارجاع می‌شود.

«دغدغه‌های فرهنگی» شرح مزجی یکی از بیانات محوری آیت الله خامنه‌ای در سال ۱۳۷۳ است. شرح مزجی را طلبه‌ها خوب بلدند. یعنی ترکیب کردن شرح و متن. به گونه‌ای که به صورت متن واحد درآید. و حالا چه شرحی بهتر از اینکه با سخنان ِ همان نویسنده سخنان تشریح شود و توضیح داده شود؟و این کاری است سترگ که موسسه جهادی (مرکز صهبا) از عهده آن به خوبی بر آمده است.

* * * * *

این کتاب نه فصل دارد که به موضوعات ختلفی از دیدگاه آیت الله خامنه‌ای در آن موضوعات پرداخته است:

فصل اول: طرح دغدغه

فصل دوم: منشأ انقلاب اسلامی

فصل سوم: فرهنگ و هنر ایران و انقلاب

فصل چهارم: جریان روشنفکر بیمار

فصل پنجم: جریان روشنفکری و انقلاب

فصل ششم: تهدیدات درونی

فصل هفتم: تهدیدات و تهاجمات بیرونی

فصل هشتم: توقع از جبهه فرهنگی

فصل نهم: استنتاج

* * * * *
نگاه تاریخی و دقیق، رویکرد فرهنگی و جریان شناسانه، و تسلط به مفاهیم و موضوعات مختلف فرهنگی از این کتاب جامعیتی را پدید آورده است که این کتاب را به عنوان یک نیاز جدی برای فعالان فرهنگی تبدیل کرده است که رجوع به آن بر هر فرهنگی‌کار واجب است. به قول نویسنده وبلاگ یک سرپناه:

«دغدغه‌های فرهنگی»، از آن دست کتاب‌هایی‌ست که باید خواندشان. باید زیر برخی خطوطشان خط کشید. باید نشست و در مورد برخی تکه‌هایشان مدت‌ها فکر کرد و تأمل کرد و گفت‌وگو کرد. باید از برخی نکاتشان سوی مقصد را یافت و از قِبل برخی تذکرات، به جست‌وجوی راه مقصد برخاست. از آن دست کتاب‌هایی‌ست که باید در فهرست «کتاب‌های قابل هدیه‌دادن به دیگران» قرار دادشان. «دغدغه‌های فرهنگی»، این‌چنین کتابی است» منبع

* * * * *

بخش‌هایی از این کتاب | شرح مختصری از کتاب | از اینجا با تخفیف بخرید


حرف می‌زنیم؛ ترور را توجیه می‌کنیم!

جمعه 13 ژانویه 2012

بوش-هیتلر

تکرار این جمله تکرار مکررات است، اما باید باز هم یادآور شد که غرب هرگز دغدغه‌ی حقوق بشر را نداشته و ترور و کشتار را هم با ملاک‌های دوگانه ارزش‌گذاری می‌کند و انسان غربی را بر دیگران برتری داده و نژادپرستی مدرن را رواج داده است. بگذارید مثال‌هایی بیاورم:

یک. حمله‌ای با مبداء ناشناس به دو برج در ایالات متحده صورت می‌پذیرد که چند هزار قربانی دارد. همین اتفاق -با همه سئوالات و ابهامات- توجیه‌گر جنگ علیه مردم افغانستان می‌شود. جنگی که قربانیان آن میلیونی هستند. یعنی حداقل هزار برابر بیشتر قربانی می‌گیرد و این اتفاق با عنوان دخالت بشردوستانه و با عناوین حقوق بشری تزیین می‌شود…

دو. آمریکا ادعا می‌کند در عراق سلاح‌های نامتعارف و کشتار جمعی وجود دارد. میلیون‌ها قربانی از مردم عراق می‌گیرد و می‌کشد و زخمی می‌کند و بی‌آنکه دلیلی بر ادعای خود ارائه کند، سال‌ها این کشور را اشغال می‌کند و ناامنی در این کشور را به اوج می‌رساند و آن را رها می‌کند.

سه. سازمان ملل متحد احتمال دخالت ایران در ترور سفیر عربستان را محکوم می‌کند، اما هیچ‌کس درخواست ترور سرداران و بزرگان ایرانی را محکوم نمی‌کند و آن را در چارچوب‌های حقوق بشری تزیین می‌کنند و اگر قابل توجیه نباشد، از آن غمض عین می‌کنند. و حتی ترورهای دانشمندان ایرانی را تائید می‌کنند.

چهار. اسلام ستیزی با این عنوان که اسلام طرفدار ترور است، ترویج می‌شود. مثال عینی وجود ندارد. بیشتر ِ ترورها به دست غیرمسلمان‌ها رخ می‌دهد. اما قاطبه رسانه‌های غربی برای همراه نشان دادن تروریسم و اسلام تلاش می‌کنند. نمونه‌اش همین انفجارهای اخیر در نروژ که به دست یک اسلام‌ستیز رخ داده بود. اما کدام رسانه به خاطر دروغ‌هایی که به مسلمانان نسبت داده بود، عذرخواهی کرد؟

این چند مقدمه را گفتم تا یک نمونه ایرانی را تشریح کنم:

آرش آبادپور (کمانگیر) سر در وبلاگ خود نوشته است: «بترسیم از زمانی که کشتن آدمیزاد در جامعه عادی شود». خب این جمله زیبا را این طور باید کامل کرد که وی پژوهشگری است که در کتابخانه آقای جورج بوش پژوهش می‌کند و در خانه آزادی کمک می‌کند تا بتواند براندازی نرم کند! پای صحبت آقای بوش می‌نشیند تا نشان دهد شاگردان ایرانی‌اش خوب درس گوش می‌کنند.

هنوز معلوم نیست. ترور یک ایرانی رخ می‌دهد. یک غیرنظامی تنها به جرم اینکه غرب از کار او خوشش نمی‌آید کشته می‌شود. کمانگیر مطلبی می‌نویسد و تلویحاً آن را توجیه می‌کند و حتی در نوشته های بعدی با تاکید می‌نویسد: «من به‌عنوان یک وبلاگ‌نویس درباره‌ی این ترور نوشتم و زشتی آن‌را به‌طور صریح گوش‌زد نکردم.» می‌نویسد که این خون برای آرمان‌های مبهم ریخته شده است. می‌یسد این رویارویی بی‌طرفدار است و سعی می‌کند بی‌آنکه این رفتار را تقبیح کند، تلقین کند که مردم در برابر این ترور بی‌تفاوت هستند.

دانشطلب قبلاً درباره آرش کمانگیر خوب نوشته بود:

«کمانگیر (آرش آبادپور) یک لیبرال عقب مانده است که برای ارزش‌های نخ‌نمای قرن نوزدهمی سینه چاک می‌دهد و عزاداری برگزاری می‌کند، تیم کفن‌پوش راه می‌اندازد تا برای حفظ جان قاتلین مرزبانان ایرانی اعتراض کنند، دلسوزی‌شان را کانالیزه کنند و هرجا منفعت‌شان اجازه داد از جان یک انسان چیزی ارزشمندتر از شعور یک ملت بسازند و وقتی اتفاقی علیه‌شان بود ـ اتفاقی مثل کشتار کودکان بی‌گناه افغان ـ پشت تبلیغات و عقاید عوامانه پنهان شوند که خب! توی جنگ که حلوا پخش نمی‌کنند، لابد لازم بوده! عمق افکار کمانگیر و امثال کمانگیر را که بکاوید همین است و هرگز از فهم یک شهروند مشنگ آمریکایی که پای فاکس‌نیوز چیپس می‌خورد و با شنیدن اخبار جنگ افغانستان و عراق سرگرم می‌شود فراتر نمی‌رود، فروختن مملکت و مردم خودش را هم بد نمی‌داند، در ضمن ابدا اهل بحث و منطق نیست، به شدت خودشیفته است و بیمارگونه احساس می‌کند از بدو تولد در موضع حقانیت قرارگرفته! به قول یک وبلاگ‌نویس نکته سنج جواب دادنش هم طوری است که: انگار داره می‌گه خوب این عقلش تکمیل نشده، یک کروموزوم کم داره، آدم‌های زیادی هم مثل این یا بدتر هستند! ما هنوز با این‌ها طرفیم و باید آدمشون کنیم چون خودشون نمی‌فهمن!»

و خرچنگ زاده می‌نویسد:

«کمانگیر اخلاق را تنها برای شعار و جلب وجهه می‌پسندد‌. شاهد این مدعا راهبری هک‌های رایانه‌ای و حملات دی‌داس به  سرورهای سایت فارس‌نیوز و رجا‌نیوز در روزهای پس از انتخابات بود. کمانگیر در مهمانی آقای «بوش»، این عامل کشته و زخمی شدن میلیون‌ها عراقی بی‌گناه شرکت می‌کند و نوچگانش نه تنها دم بر نمی‌آورند که در مقام توجیه نیز بر می‌آیند؛ حال آن‌که هم آنان در هنگام ملاقات خواننده‌ای چون «افتخاری» با ریاست محترم جمهوری یا هنرمندان با رهبر معظم انقلاب، هیاهوی بی‌شرمانه‌شان گوش فلک را کر می‌کند.»


کافه‌هایی برای حزب الله

سه‌شنبه 13 دسامبر 2011

کافه کراسهمشکل نبود پاتوق و محلی برای ارتباط و جلسه برای بچه‌های حزب‌اللهی مدتها مشکل بوده است. باید یا در مسجد و بسیج و امثال اینها جلسه گرفت یا در خانه و دفتر و سایر اماکن خصوصی. گاه هم می‌توان از اماکن عمومی مثل خیابان و پارک بهره برد.

اما چند خبر خوب در روزهای پیش باعث شد تا بارقه‌هایی از امید پدید آید.

اول افتتاح کافه کراسه (کراسه در لغت به معنای کتاب است؛ فرهنگ دهخدا) که یک پاتوق خوب می‌تواند برای اهالی کتاب باشد. البته هنوز کافه ی کافه هم نشده است و کافه‌من ِ ثابت ندارد. اما کتابفروشی خوبی دارد. در حقیقت اینجا یک کافه کتاب است که آخرین محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را می‌توانید از آنجا ببینید. از سی‌دی بازی گرفته تا سی‌دی سخنرانی و فیلم مستند و مجله‌ها و کتاب و کتاب و کتاب…

دوم افتتاح کافه تیتر که پاتوقی برای اهالی رسانه و فضای مجازی خواهد بود. پیش از این البته این برند کافه تیتر مربوط به کافه‌ای بود که بهنام قلی پور و همسرش برای روزنامه‌نگاران به راه انداخته بودند و چند باری مهمان کافه شان شده بودم. اما حالا آنسوی مرزها این زوج نشسته اند و برای حزب اللهی ها آشی می‌پزند که یک وجب رویش روغن نشسته است. 🙂

به هر حال اتفاق خوبی است؛ افتتاح اولی را به دوست عزیزم حمید صدیق میرزایی و دومی را به برادر عزیز امین صبحی تبریک می‌گویم و برای هر دو آرزوی موفقیت می‌کنم.

آدرس کافه کراسه: ضلع شمالی دانشگاه تهران؛ انتهای خیابان پورسینا؛ کافه کراسه

آدرس کافه تیتر: انتهای زرتشت غربی

————————

پی‌نوشت: روزگاری محمدمسیح هم می‌خواست کافه راه بیندازد: کافه حزب الله؛ یادش بخیر!


چند نکته درباره روابط ایران و بریتانیا

چهارشنبه 7 دسامبر 2011

یک. این اولین بار نیست که رابطه ایران و انگلیس دچار تشنج می‌شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، انگلیس سفارت خانه‌اش در ایران را تعطیل کرد. بار دیگر در اعتراض به حکم امام خمینی مبنی بر ارتداد سلمان رشدی انگلیس سفارت خانه‌اش در ایران را تعطیل کرد. پس از وقایع مربوط به قضیه میکونوس انگلیس همراه با دیگر کشورهای غربی سفیرش را از ایران فراخواند. اما هربار پس از قطع یک طرفه روابط، خودش به ایران بازگشت و سفارت‌خانه‌اش (شما بخوانید جاسوس‌خانه) را مجدداً گشود و به فعالیت مشغول شد.

دو. انگلیس در سال‌های اخیر حتی یک بار هم به نفع ایران رای نداده است و حتی به عکس، پیشنهاد بسیاری از قطعنامه‌های ضدایرانی را در پرونده خود دارد. تحریم‌هایی که هر از چندگاهی از سوی غرب علیه ایران اعمال می‌شود، معمولاً یه پای ثابت دارد: انگلیس؛ درست گفته‌اند که همیشه پای انگلیس در میان است.

سه. انگلیس حتی یک پوند در ایران سرمایه گذاری نکرده است. این در حالی است که ایران در سال‌های گذشته بسیار در جذب سرمایه‌های خارجی موفق بوده است. اما عدم سرمایه‌گذاری انگلیس در ایران جالب است.

چهار. انگلیس در مقابله غیر دیپلماتیک با ایران تاکید دارد. برای درک این موضوع مصاحبه مطبوعاتی رئیس MI6o خواندنی است. و ترور شهید شهریاری یک هفته پس از این سخنان محل تامل است. همچنین اعلام انگلیس برای اسکان منافقین در خاک ِ خود، مواضع تروریستی این کشور را بیشتر عیان می‌کند.

پنج. انگلیسی‌ها با به وجود آوردن قحطی در سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹، عامل مرگ میلیون‌ها ایرانی بوده‌اند. جالب توجه است که در سال ۲۰۰۳ وزارت دفاع انگلیس اعلام کرد اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایران در سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۱ هنوز محرمانه اند و تا ۵۰ سال بعد، یعنی سال ۲۰۵۳ منتشر نخواهند شد. (+)

شش. انگلیس هرگز بابت رفتار ضدایرانی‌اش عذرخواهی نکرده است. برعکس امریکا که بابت کودتای ۲۸ مرداد بارها عذرخواهی کرده است. انگلیس نهبه خاطر حمله نظامی به ایران، نه به دلیل اشغال ایران و کشتار مردم، نه به دلیل سرقت نفت (سرمایه ملی ایران)، نه به خاطر حمایت از صدام، نه به خاطر کودتای ۲۸ مرداد در ایران، نه به خاطر همراهی با شاه در سرکوب مردم، نه به خاطر حمایت از منافقین، نه به خاطر همراهی با کودتاچیان مخملی در سال ۸۸ و نه به خاطر هیچ کدام از رفتارهای دیگر از مردم ایران عذر نخواسته است. و نه تنها چنین کرده است، هیچ گاه عملاً از مسیر قبلی منحرف نشده است و در پیمودن این راه سستی به خود راه نداده است.

سئوال جدی: تا کنون چه سودی از رابطه با انگلیس نصیب مردم ما شده است؟


به نام عدالت؛ به کام سیاست

شنبه 26 نوامبر 2011

محمدصالح مفتاح؛ تریبون مستضعفین- در روزهای اخیر تفسیری از قانون خدمات کشوری تصویب شد که براساس آن افراد بیشتری نسبت به گذشته مشمول تبصره ۳ ماده ۷۱ قانون خدمات کشوری دانسته شده بودند. رسانه‌ای شدن این موضوع باعث شد تا اعتراض عمومی برای رد این مصوبه ایجاد شود و همگان از این تبعیض نابجا انتقاد کنند و مجلس مجبور شود این مصوبه را به دلیل فشار افکار عمومی ملغی کند. و البته حتماً می‌دانید که پیش از آنکه مجلس این مصوبه را لغو کند شورای نگهبان آن را رد کرده بود و در حقیقت ننگ آن بر پیشانی مجلس هشتم ماند که چنین مصوبه‌ای را صادر کرده بود.

یک. قبیله‌گرایی را چند وقتی است رهبر انقلاب مطرح کرده و آن را مذمت نموده است. اما انگاری که سیاستمداران ِ ما بیش از اینها شایسته‌ی سرکوفت هستند که چرا چنین با سخنان رهبری برخورد کرده‌اند و بی‌آنکه آن را نصب‌العین قرار دهند، در جهت خلاف آن کوشیده‌اند. طرح حذف آن مصوبه از سوی برخی از نمایندگان داده شد. اما درگیری‌هایی در مجلس رخ داد و بحث‌هایی پیش آمد. آقای رسایی در وبلاگ خود نقل قولی را از یکی از نواب مجلس آورده است که در پاسخ به وی گفته است: «می‌خواستیم این طرح به نام شما ثبت نشود!» اما همین ایشان در چند مرحله تأکید می‌کند که آقای دهقان حق دفاع از این مصوبه را ندارد و الخ. و در آخر هم می‌گویند که این مصوبه را ما تصویب کردیم و اقدام ِ جبهه پایداری بود که رأی آورده است و الخ. (مثلاً در این موارد + ، + ، + و … ) در حالی که این مصوبه ۱۴۰ رأی موافق داشته است و این کار فقط مال فلان گروه سیاسی نیست. سئوال بنده این است که روز تصویب این استفساریه نمایندگان محترم چه می‌کردند؟

دو. الحمدلله مجلس همیشه خوب است. نمی‌دانم تا امروز نمایندگان ِ محترم ِ مردم اطلاعی از آن ماده قانونی نداشتند؟ یعنی نمی‌دانستند که تا آخر ِ عمر حقوق بالا میگرند و حتی اگر دوره بعد هم کاندیدا نشوند، بار خود را بسته اند! واقعاً چرا تاکنون اقدامی نشده بود؟ یعنی تا امروز آن مصوبه مشکلی نداشته است و حالا فریاد واویلای همه بلند شده است؟ متاسفانه عمده نمایندگان مجلس، به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند مصوبات و قوانینی است که برای کشور وضع می‌کنند. البته یک حالت دیگر هم وجود دارد و آن اینکه واقعاً سوادشان نمی‌رسد و توانایی ِ تنظیم و ارائه یک طرح خوب که مناسب به حال ملت باشد را ندارند که این خود مصیبتی است بدتر از اشکال پیشین. اگر در این گزاره شک دارید از شما می‌خواهم که چند طرح ِ خوب از مجلس در سال‌های اخیر معرفی کنید. بنده هم تشکر خواهم کرد. و سئوال جدی‌تر آن است که این نمایندگان چرا تا موضوعی ابعاد سیاسی برایشان نداشته باشد برای آن تلاش نمی‌کنند؟ چرا این همه قانون علیه منافع مردم تصویب می‌شود آن را به پشیزی نمی‌گیرند و حالا که کوس رسوایی‌شان بر سر بام رسانه‌ها زده شده است، به فکر اصلاح افتاده‌اند؟ مثلاً آن روز که وام ۱۰۰ میلیونی را برای خودشان تصویب می‌کردند کمتر ناراحتی بروز پیدا می‌کند. اما وقتی موضوع رسانه‌ای می‌شود همه گریبان چاک می‌دهند که ما هستیم که مدافع حقوق مردم هستیم و از آن قانون عقب نشینی می‌کنند.

مثل بازی شده است. نمایندگان ِ مردم، اگر مردم مطلع نشوند، هر مصوبه‌ای را که دلخواه‌شان باشد تصویب می‌کنند و اگر مردم بفهمند عقب‌نشینی می‌کنند و اگر هم کسی نفهمید، حق را قورت می‌دهند و یک لیوان آب هم روی آن میل می‌کنند. دانشگاهی را که با بودجه عمومی تأسیس شده است را برای بزرگ‌زادگان وقف می‌کنند و اگر فشار مردمی و نظر فقهی و حکم حکومتی نباشد هیچ میخی در سنگ‌شان فرو نمی‌رود.

سه. یکی از معیارهایی را به عنوان یکی از شاخص‌های توسعه یافتگی لحاظ می‌کنند، اطلاع مردم از قوانین و مقررات است. اما متأسفانه در کشور ما اطلاع مردم از قوانین در حد بسیار کمی است و به همین دلیل میزان دعاوی قضایی بسیار بالاست و بسیاری از افراد چون نمی‌دانند که پاسخ آن دعوای حقوقی چیست آن را به دادگاه می‌کشانند. و متاسفانه وکلا هم از این موضوع استفاده می‌کنند و پول خوبی به جیب می‌زنند و راضی نمی‌شوند تا با مشاوره و آگاهی بخشی به دعوا خاتمه دهند و از قضایی شدن آن پیشگیری کنند و … این حاشیه را گفتم که بگویم متاسفانه نقش رسانه‌ها در این آگاهی بخشی بسیار کم رنگ است. به خصوص در مورد قوانینی که در آن حقوق مردم نقض می‌شود. فکرش را بکنید! از سال ۸۵ تا کنون قانون حقوق مادام‌العمر تصویب شده بود، اما افکار عمومی از آن بی‌اطلاع بوده‌اند! شاید اگر نان ِ اصحاب رسانه‌ها با اصحاب قدرت سیاسی در دست هم نبود، و اگر رسانه‌های مستقلی داشتیم این نقیصه کمتر رخ می‌نمود. اما صد حیف و صد آه…


ماست سیاه نیست حتی اگر رهبری بگوید

سه‌شنبه 8 نوامبر 2011
ولایت فقیه

متاسفانه جامعه ما دچار قبض و بسط همیشگی است. گاه افراط را به اعلی درجه می بینیم و گاه در اسفل درکات تفریط خودنمایی میکند. از جمله این مصادیق ربط امام و امت است که برای تبیین صحیح و منطقی از آن بسیار خطا کرده ایم. خیلی ها تصور میکنند که بیان نکردن نظریت و اندیشه های خودشان و فهم شان از مسائل و ارجاع همه چیز به رهبری یعنی ولایت مداری.

بعضی خیال میکنند حرف نزدن درباره موضوعاتی که رهبری درباره آنها اظهار نظر کرده است، اوج ولایت پذیری است. بعضی هم که دست بقیه را از پشت بسته اند و از رهبری جلو افتاده اند که حتی اگر رهبری هم بگوید انتقاد کنید و حرف بزنید، باز هم حق نقد برای دیگران ایجاد نمی شود.

ماست سیاه است/نیست

چند وقت پیش یکی از چهره‌های سیاسی گفته بود اگر مقام معظم رهبری بگوید ماست سیاه است، ما هم می‌گوئیم ماست سیاه است. جای دیگر هم کسی گفته بود اگر مقام معظم رهبری بگوید زنت بر تو حرام است، زنم بر من حرام می‌شود و بی‌درنگ او را رها می‌کنم. جمله اخیر را فردی برای رهبری نقل کرده بود. آقا هم جواب داده بود آن بنده خدا می‌داند که بنده آنقدر عقل دارم که چنین حرفی نزنم. ایشان هم اگر احتمال می‌داد من چنین حرفی بزنم به راحتی این جمله را نمی‌گفت. (نقل به مضمون)

ولی فقیه معصوم است/نیست

چندوقت پیش یکی از علما ادعا کرده بود ولی فقیه معصوم است. و این امر را مستند به توقیع حضرت صاحب الزمان به شیخ مفید کرده بود که فتوای مراجع در زمان غیبت را حضرت صاحب الزمان اصلاح میکنند. و ادله ای بر آن هم ذکر کرده بود که امام زمان اجازی نمیدهد که فتوایی خلاف مصلحت امت اسلام صادر شود و اگر چنین شود آن را اصلاح میکند. (نقد این سخن اینجاست)

این سؤال که ما چه بکنیم یا این سؤال که اگر نتیجه‏ى تحقیقات ما با نظر رهبرى مخالف درآمد، چه کار کنیم؟ اینها به نظر من سؤالات خیلى اصولى و منطقى نیست. شما مأمور به پژوهشید، شما مأمورید به این‏که فکر و کار کنید، نتیجه به دست آورید و آن نتیجه‏ى شما را رهبرى و غیررهبرى به عنوان دستاوردهاى علمى بگیرند و براساس آن، براى کشور برنامه‏ریزى کنند. تحقیق علمى، شأن و خصوصیتش، آزادى است؛ منتها عقلایى؛ بى‏انضباط نباشد. (دیدار با دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام)

ذکر چند نکته لازم است:

یک. ولایت فقیه شان حکومتی است. بر اساس نظر اسلام، که مبنای عقلی هم دارد، عالم ترین، با تقواترین و با کفایت ترین را در راس حکومت قبول داریم و تنها او مشروعیت دارد. و این ربطی به عصمت از گناه و خطا و هزاران شأن دینی و غیردینی ندارد.

دو. حتی اگر ولی فقیه مصون از گناه و اشتباه نباشد، باز تغییری در وجوب اطاعت از اوامر وی ایجاد نمی شود. البته تا زمانی که شأن فقاهت، عدالت و کفایت وی پابرجا باشد. بد نیست صحیفه را هم بخوانید که امام خمینی (ره) چند بار اقرار به خطا و اشتباه کرده اند. (مثلاً جلد پانزده  صفحه بیست و هشت / یا جلد نه صفحه دویست و هشتاد و دو)

سه. دفاع غیرمنطقی بهترین راه برای خراب کردن یک مفهوم متعالی است. پس اگر واقعاً ولایت فقیه را قبول دارید و خود را تابع ولی فقیه می دانید، در دفاع منطقی و دقیق از ولایت فقیه بکوشید و از قرائت های ناصواب بپرهیزید.

چهار. خدا را باید صدها بار شکر کرد از بابت نعمت ولایت؛ که اگر ایشان نبودند، معلوم نبود شیعیان و مسلمین امروز در حضیض ذلت دست و پا می‌زدند. خدا را شکر که مومنین را عزت می‌دهد و کفار را به خاک مذلت می‌کشد.

پی‌نوشت:

بازنشر این مطلب در سایت های دروغ گو مثل دیگربان حرام است. مرگ بر رصدگر. مرگ بر منافقین و کفار!


آیا این بحث منطقی است؟

یکشنبه 18 سپتامبر 2011

یک.
نقد نوشته آقای منتظرالقائم در وبلاگش را خواندم. بخش عمده اش همان بود که در گوگل‌ریدر (وابسته به صهیونیست‌ها) منتشر شده بود؛ در همان جایی که به حکم قوانین جمهوری اسلامی ایران فیلتر شده است و شکستن حریم قانون خود داستانی دارد که برادر منتظر القائم باید درباره آن توضیح بیشتری دهند. نمی‌دانم چرا آقای منتظرالقائم از بنده انتظار داشته اند تا با شکستن فیلتر در فضایی که وابسته به دشمن و زمین دشمن است با ایشان وارد بحث شوم. نمی دانم ایشان اطلاع ندارد یا خود را به نا آگاهی زده است که این نوشته ها به دست دشمن می افتد و …

دو.
بند بالا شوخی کوچکی بیش نبوده است. هم من و هم ابوذر منتظرالقائم و هم خیلی های دیگر یاد گرفته‌ایم چطور فیلترینگ را دور بزنیم و حرف‌هایمان را در بستری بزنیم که مال ما نیست. فرق فیس‌بوک فیلترشده با گوگل‌ریدر فیلتر شده در چیست؟ و چرا آقا ابوذر از تمام فعالیت‌های بنده در فیس‌بوک و فرندفید و هر شبکه اجتماعی فیلترشده مطلع هستند و بارها هم ادعا کرده اند که دارای اکانت های متعدد هستند و چنین به بنده می‌تازند که چرا در شبکه اجتماعی حضور داریم و فعالیت می‌کنیم. البته بنده یک اکانت بیشتر ندارم.

سه.
بحث با نویسنده وبلاگ پاسداران را فقط کسی می‌فهمد که آن را تجربه کرده باشد. آقای منتظرالقائم چنان روحیه‌ای برای بحث دارند که در کسی در عمرم ندیده‌ام. خلوص نیت ایشان را هم منکر نیستم که اگر چنین کنم راه به خطا رفته‌ام. اما عدم آشنایی به بحث دوستانه و منطقی و گاه توسل به مغالطات و سفسطه راه بحث با ایشان را می‌بندد. برداشت‌های غلط و متناقض با سخن گوینده گاه چنان می‌شود که ترجیح می‌دهم در بحث با ابوذر سکوت کنم تا به دعوا نکشد. نمونه بارز این شیوه هم این است که ایشان در پست بعد از آن مطلب مدعی شده است که: به فردانیوز از بالا گفته شده است که مطلب را بردارند. در حالی که بعد از انتشار مطلب سردبیر فردانیوز با بنده تماس گرفت و درباره مطلب نظر بنده را جویا شد و خواست آن را حذف کند. بنده مخالفت کردم و گفتم که دوستی با بنده نباید باعث شود که آن سخنان منتشر نشود و این موضوع را باید با سازوکارها و سیاست‌های خود بسنجند. ساعتی بعد که مطلب را مشاهده کردم به آنها گفتم که من فکر می‌کردم که مطلب همان است که علیه بنده تنظیم شده است. اما انتقادات به آقای زائری را ندیده بودم. مدیرمسئول فردانیوز هم بعد از شنیدن سخنان بنده گفت که خود نیز بر همین نظر بوده است که آن را حذف کند.
آقای منتظر القائم همچنین نوشته خود را فراموش کرده است و بر می‌آشوبد که نامی از زائری نیاورده است. اما بند ششم از نوشته ایشان کاملاً صریح نام از آقای زائری آورده است. البته بندهای قبلی هم چنان صریح است که هر آدم آشنا به موضوعات فرهنگی را به این موضوع رهنمون می‌سازد که چه کسی منظور نظر است.
نویسنده وبلاگ پاسداران اینها را مقدمه می‌کند تا بگوید بالاتری‌هایی که دستور داده‌اند مطلب ایشان حذف شود را اگر رها کنند، در بوستان‌های تهران تکنو می‌گذارند و … خجالت آور است که کسی خود را مسلمان بنامد و چنین دروغ و تهمت‌هایی به هم ببافد. و شرم نکند و عذرخواهی نکند.

چهار.
بحث با آقای منتظر القائم هیچ وقت نتیجه‌ای نداشته است. ترجیح میدهم سکوت کنم. هرچند سکوت را حمل بر موافقت می‌کند. شبی که برنامه راز پخش شد حدود ساعت سه بامداد زنگ زد که آقای غریب رضا و خانم شریعتمدار به اشتباهات خود پی برده اند و حالا نوبت به تو رسیده است. من حرف‌هایش را شنیدم و متعرض نشدم. فردا با بنده تماس گرفت که بنده با تهیه کننده برنامه راز حرف زده ام و حالا که هر سه نفر پذیرفته اید که اشتباه کرده اید، در یک برنامه دیگر حاضر شوید و عذرخواهی کنید! جا خوردم. اما بی‌توجه به حرف‌های ایشان شنونده بودم. آن قدر بحث ادامه یافت که بنده پای تلفن خوابم برد، اما ایشان همچنان ادامه داد… همین موضع را در اینترنت طرح کرد که هر سه نفر به اشتباهات خود پی برده اند. ترجیح دادم باز سکوت کنم تا اینکه فهمیدم که این موضوع در مورد آقای غریب رضا و خانم شریعتمدار هم به همین نحو است که سکوت شان را حمل بر موافقت کرده است. سکوت را جایز ندانستم و به این روند اعتراض کردم. ایشان را با لحنی عصبانی این مطلب نقدگونه را نوشت و در شبکه اجتماعی گوگل‌ریدر (که وابستگی اش به غرب و صهیونیزم چندان ناپیدا نیست) منتشر کرد و خواست که در همان جا بحث ادامه یابد.

پنج.
فارغ از تندی ابوذر نوشتم که قائل به درگیری در فضای عمومی نیستم و آرام آرام پاسخ نوشته ها را می‌نویسم. البته آقای منتظرالقائم تنها یک بخش از دو بخش از سخنان بنده را پاسخ فرمودند و بخش عمده را فروگذاشته بودند. اما همان میزان از مطالب را که توضیح دادم، فهمیدم که هم‌کلامی با ایشان جز خستگی و فرسایش چیزی ندارد. نگاه امنیتی و تند و غیرفرهنگی ایشان و اندیشه مهندسی ایشان که همه چیز را با عینک صنعت و ماشین می بینند، باعث می شود که نشود با ایشان گفتگو داشت. حالا هم که بعد از آن توضیحات نوشته است که از آن مطالبی که نوشته بودم بخشی به پذیرش سخنان ایشان اختصاص داشته و مابقی هم مغالطه است. خدا همه را هدایت کند و بر صراط حق نلرزاند.

شش.
در غیرمنطقی بودن ادامه بحث با ابوذر همین بس که در همین نوشتار به چندین دروغ ایشان اشاره کردم:
یک- نام نبردن از آقای زائری در متن خود
دو- دستور از بالا برای برداشتن مطلب از سایت فردا
سه- چندین بار دروغ گفتن درباره اینکه ما از حرف خود برگشته ایم
چهار- اینکه متن مختصر بنده مشتمل بر پذیرش اشتباه مابقی مغالطه بوده است

آیا ادامه بحث منطقی است؟