آن روز که نمی‌رود از یادم

جمعه 28 آگوست 2009

آن روز که نمی رود از یادم

آن روز که نمی رود از یادم

امشب که تلویزیون جلسه‌ی دانشجویان را با رهبر معظم انقلاب پخش می‌کرد، یادم به یک سال پیش افتاد. آن روز که من هم یکی از دانشجویانی بودم که در حضور رهبری سخن گفته بودم. یادم به زمانی افتاد که برای تدوین متن مشورت می‌گرفتیم و ده‌ها صفحه عناوین مباحثی که پیشنهاد شده بود تا در دیدار با رهبری طرح شوند. حاشیه‌های آن روز را نوشتم تا بعدها که به این متن نگاه می‌کنم یادم به آن روز به‌یادماندنی بیاید.

آن روزها به صورت غیرحضوری به عنوان عضویت انتصابی* شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی درآمده بودم. و هنوز با فضای تشکل‌های شهرستانی ارتباط چندانی نداشتم.

وقتی پیشنهاد شد که به عنوان نماینده‌ی جنبش عدالتخواه حرف بزنم، بیم و امیدی در دلم پدید آمد. اولاً اینکه تجربه‌ی سخنرانی نداشتم و به نظر خودم توانایی خطابه ندارم. از سوی دیگر هم حتی یک تجربه‌ی حضور در چنین جلسه‌ای را پیش از این نداشتم. (که البته این دومی را به دلایلی به کسی نگفتم)

نظر ده‌ها نفر از اساتید، فارغ‌التحصیلان، فعالان دانشجویی و اجتماعی را جمع‌آوری کردیم. مشتمل بر ده‌ها صفحه و صدها ایده و موضوع بود. از موضوعات می‌توان به تشکیلات، دولت، مباحث مبنایی و تئوریک، عدالت اجتماعی و دغدغه‌های فرهنگی، رابطه‌ی امام و امت، نقد نهادهای متعدد به‌خصوص وزارت علوم و … اشاره کرد که در مباحث پیشنهادی آمده بود.

چندین جلسه‌ی شورای مرکزی به طول انجامید تا محورهای اساسی از میان پیشنهادات احصا شود. سه متن متنوع پیش‌نویس به شورا آمد. یکی با محوریت تربیت، یکی عدالت اقتصادی و دیگری هم براساس محورهای متعدد. هیچ‌کدام تصویب نشد. متن پیشنهادی دیگری را حبیب رحیم‌پور تدوین کرد و به بحث گذاشته شد. و نهایتاً ساعت ده صبح ِ روز دیدار متن اولیه‌ی نهایی نوشته شد.

همان حوالی ساعت یازده پیشنهاد دیگری طرح شد که در متن گنجانده شود. نظرم را درباره‌ی موضوع دادم و قرار شد به صورت غیرحضوری رأی‌گیری شود.

طبق اعلام نهاد رهبری در دانشگاه‌ها باید ساعت دو بعد از ظهر در مقابل ساختمان نهاد حاضر می‌بودیم تا با مینی‌بوس به سمت بیت رهبری حرکت کنیم. من تا رسیدم دانشگاه ساعت ۱۲ و نیم شده بود. دوش گرفتم و صورتم را اصلاح کردم. نماز خواندم و راه افتادم. هنوز نتوانسته بودم متن را درست آماده کنم. سه بار توی راه توانستم متن را از نظر بگذرانم. چند کلمه را هم که با ادبیات و آهنگ کلامم سازگار نبود جرح و تعدیل کردم. و البته ساعت دو بعد از ظهر مرتضی فیروزآبادی متن نهایی به دستم رساند. شورا پاراگراف جدید را تصویب کرده بود و به متن افزوده بود. به زحمت خودم را با متن تطبیق دادم. و سعی کردم آماده باشم.

یکی از چیزهایی که واقعاً برای من جالب بود، این بود که حتی یک نفر از مسئولین درباره‌ی متن ما سئوالی نکرد. همان‌طور که درباره‌ی متن دیگران سخنی گفته نشد. فقط معاون سیاسی نهاد رهبری در دانشگاه‌ها در جلسه‌ی روز قبل گفت که رهبری از سخنان تملق‌آمیز ناراحت می‌شوند و ممکن است با شما سخنی بگویند که ناراحت شوید. پس چنین چیزی نگوئید. و گفت که رهبری از انتقادات صریح هم حمایت می‌کنند، اما اگر تند و بی‌منطق بگوئید، رهبری ممکن است همان‌جا از شما طلب استدلال یا منبع کند. پس از قبل برای آن آماده باشید.

با یک مینی‌بوس سخنرانان و برای هرکدام یک نفر علی‌البدل همراه شده بود. من و مرتضی هم از طرف جنبش عدالتخواه بودیم. از درب غربی بیت رهبری وارد شدیم. حتی دیوارهای منزل آقا را هم دیدیم. برای من جالب بود که ساختمان‌های اداری بیت رهبری را تا حالا ندیده بودم. به سمت حسینیه امام خمینی راه افتادیم. از همان دری وارد شدیم که همه وارد می‌شدند، اما از کنار حسینیه، ما را به سمت صدر مجلس راهنمایی کردند.

بچه‌هایی که تجربه‌ی بیشتری داشتند، می‌گفتند که رهبری از این‌که دانشجو از بر سخن بگوید بیشتر توجه می‌کنند تا از متن. حرف‌های احساسی را هم حتماً درباره‌اش حرف می‌زنند، حتی اگر شده به کنایه. و البته متن نوشته شده توسط ما جنبه‌ی منطقی‌ش غلبه داشت.

سال قبل رهبری به متن جنبش عنایت ویژه‌ای کرده بود. و حتی یک سوم سخنرانی‌ش را حول موضوعات طرح شده در بحث نماینده‌ی جنبش عدالتخواه سامان داده بودند. و آن سخن منشاء خیرات بسیاری شد. معنای ضد ولایت فقیه را در آن متن پرسیده بودیم که رهبری به زیبایی تبیین کرده بودند.

نکته‌ی مهم در مدیریت کلام رهبری این بود که معمولاً رهبری در آغاز سخن از به آخرین نماینده‌ی دانشجویان استشهاد می‌کنند و معمولاً فضای جلسه را با اسخ هب او آغاز می‌کنند و بعد سایر مباحث را طرح می‌کنند. سال قبل از ما نیز زمان برای ارائه‌ی بحث کم بود و نزدیک به آن بود که نام جنبش حذف شود که مسئول نهاد رهبری پادرمیانی کرد و نوبت عدالتخواهان سر جایش ماند.

آن روزها حرف و حدیث پشت سر جنبش زیاد بود. حتی برخی از مسئولان کشوری به طرح مباحث بی‌پایه علیه جنبش می‌پرداختند که البته همچنان پابرجاست. برای اثبات خودمان باید نمادی را با خود همراه می‌کردیم. استشهاد هب سخنان امام که لقلقه‌ی همه شده است. قرار شد تا چفیه به گردن بیندازم. اما با عجله‌ای که من داشتم، چفیه‌ام پیدا نشد. ناچار در همان جلسه و دقایقی قبل از آغاز سخن، از یکی از حضار به عاریه گرفتم. چفیه‌ی بزرگ و ضخیم ِ عربی که با کت و شلوار اصلاً قرابت نداشت. اما گریزی هم نبود.

معاون سیاسی نهاد قبل از شروع برنامه از من پرسید که آمادگی داری اولین نفر باشی و من سری به موافقت تکان دادم. این نوبت‌دهی هم خود عالمی دارد. اولین بودن یعنی این‌که امسال تو می‌توانی «چفیه‌ی آقا» را از آن خود کنی. و من ابداً چنین قصدی نداشتم. به نظرم کار جالبی نیست.

از قبل هم گفته بودند به دلیل زیادبودن افراد متقاضی صحبت، نباید بیش از پنج دقیقه تصدیع وقت کنم. اما همه می‌دانستند که این زمان اقلاً تا هفت-هشت دقیقه طول می‌کشد. سعی کردم زمان صحبتم را به شش دقیقه برسانم. و البته همین حدود هم بیشتر نشد. همچنان استرس داشتم. بی‌تجربگی هم بی‌تأثیر نبود. به حضرت زهرا توسل جستم و به امام زمان. آرام شدم؛ آرام ِ آرام.

رهبری آمد. قرآن خوانده شد. و نام من را به عنوان اولین نفر خواندند. من هم اصلاً تجربه‌ای نداشتم. معمولاً در ابتدای سخن از رهبری اجازه می‌خواهند و بعد حرف را آغاز می‌کنند. اما من بی‌مقدمه رفتم سر ِ اصل مطلب.

متن در سه نسخه پرینت گرفته شده بود. یکی مال ِ من بود. از بس استرس داشتم و احتمال می‌دادم که عبارات موصوف و صفتی یا مضاف و مضاف‌الیهی را درست نخوانم، متن را اعراب‌گذاری کرده بودم. یک نسخه را قرار شد به آقا بدهم؛ یک نسخه هم برای آرشیو جنبش.

به شوخی گفته بودند که اگر بیشتر  از زمان مقرر حرف بزنی، مجری که کنار پای‌ت نشسته با خودکار به پات می‌زند! شوخی بودنش را می‌دانستم، اما باز هم بهش فکر می‌کردم. سر پنج دقیقه هم مجری یادداشت داد.

اوج حرف ِ ما، درباره‌ی قوه‌ی قضائیه بود و ضرورت تحول در آن. گفته بودیم که رئیس قوه‌ی قضائیه عزمی برای مبارزه با فساد ندارد و باید عوض شود. البته می‌دانستیم که هرچند فعل مجهول به کار بردیم، اما تغییر قوه‌ی قضائیه با رهبری است و داریم رهبری را به این موضوع امر می‌کنیم.

دیدار با رهبری -هفت ِ هفت ِ  هشتاد و هفت

دیدار با رهبری -هفت ِ هفت ِ هشتاد و هفت

متن را خواندم. دوستان باتجربه گفته بودند که حدود سی ثانیه هم می‌توانم خصوصی با آقا صحبت کنم. اتفاقاً برای همان دقایق هم پیشنهادات بسیار بود که چه بگویم. نهایتاً تقدیر از یکی از مسئولان و نیز درخواست وقت ملاقات ِ خصوصی با رهبری برای طرح نقدها و نظرات را به رهبری گفتم. اولی را رهبری چیزی نگفت. اما برای دومی گفت که دعا کنید خداوند به وقت ما برکت بدهد که من هم مشتاق به این جلسه هستم. خندید و این خنده خیلی خوب بود، وقتی که بدانی رهبری دارد یک لبخند اختصاصی از همان‌هایی که دوست داری، اختصاصی به تو می‌دهد.

وقتی بالا رفتم دست آقا را خواستم ببوسم. اما آنچنان هول شده بودم که یادم نبود که دست راست آقا … آقا دست چپ را برای گرفتن دستانم جلو آورد و با دست راست گرفتم و بوسیدم. چه دست‌های پرمهر و نحیفی…

حرف‌هام بیش از سی ثانیه شد. محافظ آقا گوشه ی کتم را یواش کشید. از طرف دوستان به آقا التماس دعا گفتم و آمدم پائین. رفتم پیش دوستان. داغ شده بودم. اول چفیه را از گردنم برداشتم و بعد از چند دقیقه هم کت را درآوردم. بچه‌ها می‌گفتند بد نبود و من هم ناراضی نبود. خدا را شکر کردم. از بس فشار روم سنگین بود، بعد از سخنرانی‌م چند بار با دوستان خندیدیم. بعداً چند تکه از خنده‌های ما رو تلویزیون نشان داده بود و ضایع شده بودم که موقع حرف‌های بقیه بی‌توجهی کرده‌ام.

صحبت‌های نماینده‌ی دانشجویان انجمن اسلامی مستقل خیلی پرشور بود. به خصوص آنجایی که علیه دانشگاه آزاد گفت، دانشجویان تکبیر گفتند. رهبری خندید و البته در سخنانش آن را نقد و تا حدودی رد کرد. اما جو جلسه را انقلابی کرد.

رهبری در صحبت‌هایش یکی دو جا به حرف‌های که گفته بودم، استناد کرد. جایی از ابهام در مفاهیم گفته بودم که رهبری گفتند ابهامی نیست و همین حرف‌هایی که خودتان زدید خوب است و بروید اجرا کنید.

پخش تلویزیونی سخنان رهبری همان شب بود که ما علی‌القاعده ندیدیم. فردا شب صحبت‌های من پخش شد که ندیدم. اما اشتباهی در پخش پیش آمده بود و عنوان  را نماینده دانشگاه امام صادق علیه‌السلام زیرنویس کرده بودند. اعتراض کردیم و شب بعد باز هم صحبت‌های من پخش شد. و هیچ‌کدام از این دو بار را هم ندیدم.

بازتاب‌های حرف‌ها هم جالب بود. همه تحت تأثیر انتقادات به قوه‌ی قضائیه قرار گرفته بودند. همکاران سابق در قوه‌ی قضائیه هم خیلی تعجب کرده بودند. رئیس سابق هم دستور داده بود که نام من را جایی نیاورند و معلوم نشود که این نامردی که دارد علیه دادگستری حرف می‌زند، چند ماه نون‌خور همین‌جا بوده است. اما خیلی از همکاران سابق از این موضع تقدیر کردند و چند تلفن و دیدار حضوری با همکاران سابق قوه‌ی قضائیه نتیجه‌ی آن برنامه بود.

فردای آن روز یکی از در اینترنت مطلبی نوشته بود که من به عنوان نماینده‌ی گروهک عدالتخواه رهبری را تهدید کرده‌ام. و مواضع ضدانقلابی ما را تشریح کرده بود. دوستان مجازی هرکدام موضعی داشتند. بعضی بلاک کردند و بعضی فحش دادند و بعضی تعجب کردند و برخی دیگر هم زیارت قبول گفتند.

البته مسائل درون‌تشکیلاتی هم در این میان بود که مجال بحثش نیست. اما هرچه بود تجربه بود و خاطره شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مطابق اساسنامه‌ی جنبش عدالتخواه دانشجویی، پنج نفر از میان اعضای شورای عمومی از طریق انتخابات به عضویت شورای مرکزی درمی‌آیند و این افراد دو نفر را که معمولاً به دلیل سابقه و توانایی می‌توانند به تکمیل نقش‌ها در شورای مرکزی بپردازند، انتخاب می‌کنند.

» ضمیمه: فایل سخنانم در دیدار رهبری

» باز نشر در پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)


۱۸ دیدگاه

  1. nahl62:

    سلام!
    عجب!
    خوش به حالتون!
    زیارت قبول!

  2. پاورقی نویس:

    که این طور!
    هم شما، هم آقا صادق، هم جنبش، همتون موفق باشید!
    ما را ز دعا هم فراموش نسازید!

  3. پريزاد:

    جالب بود.انشاالله خدا بازهم به شما وصدالبته به ما توفیق دیدار بدهد.

  4. محمد مهدوی اشرف:

    لله
    یادش به خیر
    آن روزها، کلا درب و داغان بودم، وضعیت خواب مناسبی نداشتم، از ۳ بعد از ظهر تا ۱۲ و گاهی ۱ بعد از نیمه شب مصلی بودیم و مشغول بحث و مناقشه! بامردم.
    محل خوابم مدرسه ی آقامجتهدی بود، آنجا هم ۲ شب تازه اول گعده بود و تا سحر نمی شد خوابید!
    روز قبل از دیدار با رهبری نمایشگاه تمام شده بود و آمده بودم دفتر جنبش!
    شب قبلش را خوب به یاد دارم، همه آن اتاق بغلی خواب بودند و من آمده بودم اتاق مباحثه ی شماها!
    نصف شب بود، سر و صداهای شما کلافه ام کرده بود، سراسیمه بیدار شدم و در مورد بند مورد مناقشه اظهار نظر کردم، با چشم های بسته!!!
    یادم است قیافه ی شماها را، کأنه مجنونی را میدیدید!
    فرداش هم، مسئولین حفاظت بیت من را گرفته بودند و برده بودند یک جایی… چون یک کاغذی همرام بود که روش با فونت درشت نوشته بودیم، سوال داریم و سوالی داشتم که در مورد قانون حمایت از انقلاب اسلامی مردم فلسطین و عدم اجرایش در این ۱۹ سال بود!
    قسمت توکل به حضرت زهرا بهم چسبید…
    آرم شدم، آرام ِ آرام

  5. علی:

    سلام صالح جان!
    راستش من هم صحبت های تو را در تی وی ندیدم! متنش را خوندم. البته در بخش های خبری زیارت کردیم شما را …
    ولی این خاطره نویسی ات خیلی جالب بود. خیلی!
    در ضمن یک بازی وبلاگی درباره “ژورنالیسم حزب ‌اللهی” شروع شده است. من از شما دعوت کردم تا در این بازی با نوشتن مطلبی در این باره شرکت کنید. بسیار خوشحال می‌شوم اجابت کنید.
    http://www.eilia13.ir/tarlog/archives/699

  6. ج.:

    ششمین اعتکاف رمضانیه هیئت دانشجویی روضه الحسین (ع) .
    زمان: چهارشنبه تا جمعه؛ ۲۵، ۲۶، ۲۷ شهریورماه ۱۳۸۸
    مطابق با ۲۶، ۲۷، ۲۸ رمضان المبارک ۱۴۳۰
    مکان: مسجد امام سجاد (علیه‌السلام)، دانشگاه صنعت آب و برق شهید عباسپور .
    جهت ثبت نام به سایت http://www.rozatolhosein.com/index/ مراجعه فرمایید .

  7. مریم:

    سلام دوباره
    در ضمن آذر بادتون خوشگل شده
    تیلیپش شبیه شخصیت خودتون شده
    البته اندازه شناخت من
    شده آذرباد آقای مفتاح

  8. عکاس مسلمان:

    بسم الله / سلام داداش … طاعات و عبادات قبول / دلم برات تنگ شده. از جشن ازدواجم فکر کنم دیگه ندیدمت! فقط همین دیدار که گفتی توی تلویزیون دیدمت/ من هم سال ۸۵ افتخار عکاسی در همچین مراسمی رو داشتم/ با «افطاری به یاد ماندنی» با رهبر بروزم / خوشحال شدم/ دعامون کن/ یا حق

  9. سروش:

    همگی موفق باشید. اگر چه از دعای گربه سیاه باران نمی بارد اما باز دعا می کنیم انشاالله ببارد!

  10. ahmadak:

    سلام
    میلاد کریم ابن کریم مبارک.
    با “وبلاگ نویسی از دیار باقی” به روزم… داغ داغ
    منتظرم
    یا علی[گل]

  11. عکاس مسلمان:

    بسم الله/ خوبی؟ تحویل نمیگیری؟

  12. مریم کردی:

    سلام آقای مفتاح
    امروز دوشنبه هفته بعده
    تو آزمایشکاه معطل جواب آزمایشم نشسته بودم
    از زور بی کاری ضمیمه حقوقی همشری (که خیلی بنج..) رو برداشتم ورق زدم
    خوبه تو روزنامه اندازه وبلاگتون روده…. ببخشید زیاده گویی نمی کنید که وسطش حوصله آدم سر بره
    سرقت جالبی بود
    اما تکراری
    موفق و موید باشید
    در ضمن نمی دونم چرا به خودم حق می دم اینقدر با شما رک باشم
    ولی اگه از زیادی رک بودن من ناراحت می شید
    قصد بدی در میون نیست
    انشا الله که حلال می فرمایید

    • محمدصالح مفتاح:

      سلام و ادب.
      مشکل روزنامه اینه که جای کمتری دارد و البته قالب ِ مشخص. به همین دلیل روده‌دازی نمی‌شود کرد. تازه‌گی‌ها هم فهمیدم که اصلاً ضمیمه‌ش رو شهرستان نمی‌آورند و من خودم هنوز ندیدم.

      اما منظورتان از سرقت چی بود؟ این که یک بار پیش از این در وبلاگ هم منتشر کرده بودم یا اینکه واقعاً دزدی‌یی صورت گرفته بود؟؟

  13. مهران:

    سلام آقا صالح…
    متنتون رو که خوندم منم یاد سال پیش افتادم که قرار بود برین پیش رهبری و منم منتظر بودم که از تلوزیون زیارتتون کنم اما بعدا که نشستم پای تلوزیون خبررسید که ۵ ساعت پیش بوده و من رودست خوردم…
    راستی یه کلمه داشتی معنیشو نفهمیدم… “اسخ هب” یعنی چی؟
    راستی چقدر استرس داشتین…کلی خندیدم…وبسایتت از این شکلک ها نداره وگرنه کلی شکلک [نیشخند] میذاشتم…
    موفق باشی…

  14. مهران:

    سخنرانیتونو هم من سال پیش ندیده بودم و همین الان تو فایل ضمیمتون دیدم…
    خیلی ریپ میزدین و مکث میکردین اما برا بار اول عالی بود…تبریک میگم…

  15. دو رگه:

    دارم وبلاگم را حذف میکنم.
    لذا طالب راجع است.
    شاید برای آخرین بار البته….

  16. amin:

    چه حوصله ای داری . راستی پست الکتریکیت برام بفریس. ….

  17. پریسا:

    سلام میشه ادرس ایمیلتون رو بهم بدین…بدجوری گیر کردم و فکر میکنم شما میتونی کمکم کنی.یا علی.

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*